نگاهی به گالیون توی دستم می کنم.از طرف فرد و جرج پیغام داشتیم.
روش نوشته شده بود:اوضاع خوبه،زود بیاید.ده دقیقه وقت دارید.
به رون و هرماینی اشاره ای میکنم و سه نفری میریم سمت شومینه.
نوبتی ،رون و هرماینی پودر تلپورت رو برمیدارن و میرن داخل شومینه،بعد از رفتنشون،نگاهی به ریموس و بقیه می کنم.
ریموس میگه:مراقب خودتون باشید.
لبخندی میزنم و چشمهام رو میبندم و به نشونه ی تایید باز می کنم.
اشاره ای به گالیون های توی دستشون می کنم و میگم:لطفا حواستون به اینا باشه،هر خبری بشه با اینا بهتون اطلاع میدیم.
سری تکون میدن،خداحافظی مجددی می کنم و وارد شومینه میشم.
از شومینه ی مک گونگال که میام بیرون،سریع هرماینی شنل نامرئی رو میندازه روی سرمون و تند و یواشکی از دفتر پروفسور مک گونگال میریم بیرون.
یکم که از در دفتر فاصله میگیریم،به رون و هرماینی میگم:بچه ها فرد و جرج تشکر کنید،من باید برم جایی ،کسی رو ببینم،توی سالن اصلی میبینمتون.
هرماینی سری تکون میده و رون سرش رو میچرخونه یه سمت دیگه و با لحن مسخره ای میگه:ما ام اصلا نفهمیدی که داره پیش کی و کجا میره هرماینی.
میخندم و شنل رو مجدد میندازم روی سرم و راه میوفتم سمت میز اسلایترین.
دراکو با حالت بی خیال همیشه ش پشت میز کنار بلیز و پانسی و کراب و گویل نشسته بود و بی توجه به اونا تکیه داده بود به صندلیش و یه تیکه کاغذِ رو به روش رو با چوبش آتش زده بود و داشت با لبخندی گوشه ی لبش نگاهش می کرد.
آروم از پشت نزدیکش میشم و کنار گوشش زمزمه میکنم:دراکو.
یهو هول میشه و یکم میپره بالا و سرش رو میچرخونه سمتی که من زیر شنل ایستاده بودم،لبخندم تبدیل به نیشخند میشه و پچ پچ می کنم:بیا اتاق ضروریات.
چشمهاش رو یه دور باز و بسته می کنه و از جاش بلند میشه.
پانسی با صدای لوسی میگه:کجا میری دراکو؟
چشمهام رو یه دور توی سرم میچرخونم و اداش رو از زیر شنل در میارم"کیجا میری دیراکو؟"
خودم از ادا در اوردنم خندم میگیره،ولی خودم رو کنترل می کنم و بهه زور خنده م رو توی گلو خفه می کنم.
دراکو نگاه بی تفاوتی به پانسی می کنه و جواب میده:جایی کار دارم.
پانسی نگاه مشکوکی بهش می کنه و چیزی نمی گه و دراکو بعد از یه نگاه به چپ و راستش که میفهمم قصدش پیدا کردن من بود راه میوفته سمت خروجی سالن.
پانسی لیوان آبمیوه ش رو برمیداره میبره سمت لبش و یکم بعد از دور شدن دراکو میگه:بچه ها دراکو یکم مشکوک نشده؟
![](https://img.wattpad.com/cover/247115258-288-k870549.jpg)
YOU ARE READING
Drarry_My Beautiful Mistake
Fanfiction"کسی بهم تنه میزنه و از کنارم میگذره،میچرخم به عقب.باز هم مالفوی.نگاهی بهش می کنم و بی حوصله میگم:خدا رو شکر کورم شدی مالفوی. و دوباره میچرخم سمت پنجره ی قطار.مالفوی میاد جلو کنارم می ایسته و با لحنی که تمسخر از توش حس میشه میگه:حواست به حرفات باشه...