♡پارت 5♡

51 15 1
                                    


یونگی مشغول تلاش برای آروم کردن پسر خوشحالی بود که اسمش هوسوک بود.
جین ظاهرا داشت با دوست پسرش صحبت می کرد ، که تهیونگ فهمید نامجونه. جونگ کوک مشغول جمع کردن هدیه های همه بود که جیمین نمی تونست ببینتشون.
ظاهراً جیمین به همه گفته بود كه به هدیه ای نیاز نداره.
تولد پسر توی طبقه پایین بود و جیمین داشت دنبال تلفنش توی طبقه بالا می گشت. "جین! جین هیونگ! بیاین شمع های کیک رو روشن کنیم  جیمینی طبقه بالا ست. وقتی برگشت ما می تونیم براش آهنگ بخونیم ، ها؟" جونگ کوک با هیجانی توی صداش گفت ، و لبخند بانی شکلش رو نشون داد.

" فکر خوبیه ! بیا انجامش بدیم جین. تهیونگ کیک رو بگیر ، جونگ کوک فندک، یونگی توهم لطفا شمعها رو بگیر." هوسوک درحالی که به سمت پریز برق می دوید داد زد.

همه طبق گفته هوسوک عمل کردن. بعد از اینکه یونگی شمع هارو به نامجون تحویل داد ، جونگ کوک شمعی رو که نامجون  وسط کیک گذاشت بود رو ، روشن کرد. تهیونگ جلوی پله ها وایستاد در حالی که هوسوک چراغ ها رو خاموش کرد.

همه وقتی صدای بسته شدن در رو از طبقه ی بالا رو شنیدن پشت پسر مو نعناعی وایستادن. جیمین از پله ها پایین امد و متوجه شد طبقه پایین تاریکه ، به خاطر اینکه از پله ها نیفته به نرده ای پله ها چسبیده بود . 

وقتی روی دو پله نرسیده به آخر وایستاد ، صدای شعری که دوستاش می خوندت عملاً دچار حمله قلبیش کرد. همه با لبخند و دست زدن اهنگ می خوندن .

جیمین فقط لبخند بی نظیر خودش رو زد و شمع ها رو فوت کرد. وقتی که هوسوک چراغ رو روشن کرد ، همه هو کشیدن. "ممنون بچه ها! حتی اگه تقریبا سکته ام دادین ." جیمین با صدای بی حالی گفت ، که باعث خنده همه شد.
                             °
                             °
                             °

جین تیکه کوچیک از کیک رو به همه داد. پسرا در حال تماشای بعضی از فیلم های نتفلیکس روی کاناپه و زمین بودن.

وقتی تهیونگ یهویی وایستاد زمان متوقف شد. وهمه بهش نگاه کردن. "قبل از اینکه هر چی بگی ، پارک جیمین ، می دونم. خب همه ما می دونیم که می خوای چی بگی." پسر مو نعناعی درحال کشیدن کلمه "ما" گفت.
ادامه داد: "اما ، ما فقط خیلی دوست داریم ، میدونی؟ حتی اگه من فقط دو روز قبل با هات آشنا شدم ، تو واقعاً با من مهربون بودی. به خاطر همین ما برات هدیه گرفتیم." قبل از اینکه جیمین بتونه پسر جوون تر رو سرزنش کنه ، همه ، بجز یونگی ، بلند شدن و به گوشه ای از اتاق که هدیه ها رو برای مو طلایی نگه داشته بودن هجوم بردن.
همه شونه به شونه مقابل جیمینِ گیج ایستاده بودن که تنها با یونگی خسته روی کاناپه نشسته بودن.

جین بالا رفت و هدیه خودش رو روی میز کوچیک و کوتاهی که بین 6 پسر دیگه بود گذاشت. جیمین کیسه رو باز کرد و جعبه ای رو بیرون آورد. چیزی که توی جعبه بود ، همه رو کنجکاو کرده بود.

Soulmates Kde žijí příběhy. Začni objevovat