Part 18ما میتونسیم...

425 71 8
                                    

Jin:)

_پس میتونیم درکورشو عوض کنیم درسته؟ چقد بودجه برای این کار میخوایم؟

+نامجونا کی تلفنت تموم میش؟

_الان تمومه.. نه نه با شما نیسم بله میخوام کلن دکور جدیدش عوض....

بی توجه ب بقیه حرفاش ک درمورد خونه جدید ته بود رفدم توی اشپزخونه خونه یونگ

+هوپی خیلی گشنته؟!!

=جین اینا هیچکدوم بلد نیسن هیچی درست کنن منم مجبورم اینطوری نودل اماده بخورم

+بیا اینجا بهت یاد بدم..

اگ بخوام باهاتون رو راست باشم من دوساعت کامل آشپزی کردم و نامجون حتی نفهمید ک من کنارش نیسم

=جیناا همیشه پیش من بمونییی این نامجون اصن لیاقت نداره والا نگا کن دستپختشوووو

+یاع یاع یاع سنجاب بامزه من هنوزم مثل همون موقع هایی

_جیناا من برگشتممممم

+میخوام صدسال برنگردی

_چیزی ‌شده؟!!

+چیزی نشده جون؟؟؟؟؟؟

با کنجکاوی و استرس ب جیهوپ نگا کرد ک اون اصن تو باغ نبود

_ببخشیییدددد پرنسس ممننننن

اومدم ببخشمش ک با صدای شکستن قلبم افتاد تو پاچم

میتونید حدس بزنین چیشد؟؟؟؟؟

•••••
•••

Young :)

بدون این ک ب نوشیدنی و غذاهایی ک حس میکنم تو همشون روانگردان ریختن دس بزنم توی محل مهمونی میچرخیدم تا فقط حوصلم سر نره
از دور و وریای این موچی ساده اصلن خوشم . نمیاد ب شدت ادمای ولین و کلن با حاشیه اومدن بالا

%اقا... اقا ببخشین میش ماسکتونو در بیارین؟

مهمونی ک خصوصیه پس نباید خبر نگاری باشه
چرا این زیادی برام مشکوک میزنع؟؟؟؟
چرا خودش ماسک داره؟؟؟
اومدم از کنارش رد شم ک بازوم و گرفت و منو نزدیک ب خودش کرد

+این به تلس

و سریع بین جمعیت گم شد

مردم دیوونه شدن=/
 
میدونین؟؟ شاید باورش براتون سخت باشه اما به سری اتفاقا میفتن تا ب شما بگن جایی ک الان هسی و کاری ک داری میکنی با همچین ادمی کاملن اشتباهع
و من اینو موقعی فهمیدم ک صدای تیر اندازی شنیدم...
و تنها چیزی ک تونسم بهش فکر کنم پارک جیمین بود...
......
...
..

همه چیز بهم ریخته بود... همه جا پر خون بود... روی زمین پر جنازه بود... و فقط من بودم..
بچه 5 ساله ای ک مرگ کل خانوادش و با چشای خودش دید
درموندگی مادرش وقتی میخواس از خونه فرار کنه اما مادرش  نزاشت...
وقتی مادرش ب خانوادش هشدار داد ک قراره همشون بمیرن اما اونا بیش از حد ب دامادشون. اعتماد داشتن
کی فکرشو می‌کرد اون مرد پر جذبه و مهربون کل خانواده زنشو بکشه؟
پس نزاشتن... نزاشتن مادر اون خودشو بچشو نجات بده

_یونگیا بیا با مامان بازی کن خب؟؟؟

_تو همینجا میمونی ب هیچ وج بیرون نمیای مامان خودش میاد دنبالت

_اگ قول بدی و از جات تکون نخوری و هیچ صدایی در نیاری مامان هرچی بخوای بت میده

+موچی

_موچی رو بهت میدم عزیزم فقط همینجا بمون من رو قول پسر باهوشم حساب میکنم

اما چرا ب این فکر نکرد ک اون صدوقچه کوچیک دید مستقیم به قتل عام شدن کل افراد اونجا داره؟
و یه بچع 5 ساله ک تو کل دنیا یه مادر و یه دوست داشت... چطور تونس همه اون اتفاقارو ببینه
و ببینه ک پدرش...
الگوش چطوری باعث ریختن مایعات قرمز زیادی از بدن مادرش میش
اون میدونس ک بچش نگاه میکنه..
پس بی رحمانه تر کارشو ادامه داد و با پرویی طرف صندوقچه اومد و اون بچه 5 ساله ک توی 5 دقیقه همه کسشو از دس داد با خودش برد..
......
...
.

+ججیییمیییییننننننننن

همه جارو دیدم همه جارو دنبالش گشتم

+پارک جیمیییییینننننن

با کشیده شدن شلوارم برگشتم ک یه دست از زیر میز تند تند پاچه شلوارمو می‌کشید
صدای تیر شدید تر شده بود
تمام بازیگرا و خاننده ها ک شلوارشونو نمیتونن بکشن بالا تند تند اینور اونور میرفتن صدای جیغ کل اونجارو گرفده بود
سریع جیمین و از زیر میز دراوردم بدون توجه به حالش و ترسش انداختمش رو شونم میتونسیم فرار کنیم فقط اگ زودتر هشدار اون غریبه رو جدی میگرفتم....



••My Baby Boy••Where stories live. Discover now