2.حس ترس

84 19 0
                                    


در حالی که نایون از خونه های روستای اطراف بوسان دورتر میشد جاده باریک و باریک تر میشد جی پی اسی که روش مقصدشو مشخص کرده بود از وقتی که داخل جاده بود ساکت مونده بود بی اختیار به سمت مقصدی که بهش دعوت شده بود میرفت.مقصد عمارت خانم میناتوزاکی بود که علاوه بر خود عمارت زمین های اطرافش رو هم خریداری کرده بود.بعد از جست وجو فهمیده بود همین خانم پول زیادی به اداره راه پرداخت کرده فقط برای اینکه مسیر ماشین رویی از جاده اصلی تا خونش کشیده بشه
نایون نمیدونست قرار کی رو ببینه وچرا بسته ی ناشناسی که دریافت کرده بود اونقدر کنجکاوش کرده که حاضر شده بود این ملاقات رو قبول کنه.داخل بسته چیزی نبود جز تعدادی  کاغذ و یک جی پی اس، داخل کاغذ ها به نایون پیشنهاد کار شده بود.کاری نامعلوم. ازش خواسته بودن با استفاده از جی پی اس مسیر رو پیدا کنه و به عمارت خانم میناتوزاکی بیاد تا اونجا همدیگر رو ملاقات کنن.
حالا که بیشتر بهش فکر میکرد به این نتیجه رسیده بود که ممکنه یه تله باشه.ممکنه  بخوان ازش سو استفاده جنسی بکنن.رفتن به این ملاقات احمقانه و پر از ریسک بود.ممکن بود بدزدنش و قاچاقی به چین بفرستنش بدون اینکه کسی بفهمه.
نه،یه نفر خبر داشت، به برادر کوچک ترش کیونگ وان گفته بود.اون حتی از جزیی ترین وسایل داخل کیف نایون از جمله جی پی اس دومی که بهش میگفت خواهرش کجا رفته خبر داشت . اگه تا بعد از ظهر برنمیگشت میومد سراغش.کیونگ وان نمیزاشت اتفاقی براش بیافته.
مسیر ماشین رو عمارت میناتوزاکی ساکت و باشکوه بود.نمایی اروپایی و بوته های پاییزی که صف کشیده بودند.یک راننده اونجا منتظر وایساده بود تا ماشینش رو به پارکینگ ببره و مرد دیگه ایی که مستخدم بود راه رو بهش نشون داد و تا ورودی عمارت همراهیش کرد.
"خانم نایون از این طرف اه خانم مومو هم درست به موقع رسیدن شمارو به سالن مهمان میبرن" نایون سرشو تکون داد و با ترس اب دهنشو قورت داد.اون اینجا جایی نداشت و نمیدونست چه خبره. خطرناک بود و نایون از خطر خوشش نمی اومد مخصوصا وقتی نمیدونست اطرافش چه خبره.
در جلوی اسانسور دختر جوانی وایساده بود.موهای ابی گم رنگی که تا شونه هاش میرسید نیم تنه و شلوار ورزشی مشکی رنگی پوشیده بود.
وقتی برگشت تا به نایون نگاه کنه برقی توی چشم هاش بود.
"خوش اومدی..اگه اینجایی پس یعنی جی پی اس درست کار کرده" دختر غیر رسمی حرف میزد نایون نمیدونست که باید ادب رو رعایت کنه یا نه به هر حال به خاطر پیشنهاد کاری اینجا بود.تصمیم گرفت ملاحظه کاری بکنه و سرد برخورد کنه.
"اره خوب بود.شما اینجا زندگی میکنی؟ داشتم میومدم کسی رو ندیدم"
"اوه نه من ازینجا متنفرم خیلی مجلل و تو چشمه" دختر زیر زیرکی خندید
"من مومو هست برای سانا کار میکنم منو ندیدی چون داشتم میدویدم"
"میدویدی؟این موقع صبح؟"
مومو پوزخندی زد و گفت " دو صبحگاهی همیشه برای بدن مفیده"
"اما اینجا با جاده اصلی خیلی فاصله داره" نایون نگاهی به سرتاپای مومو انداخت.برخورد سرد از یادش رفت. به بازو های نیمه عضلانی مومو زل زد و پرسید " خسته نیستی اینقد دویدی؟"
مومو خندید و گفت" تو دوست داری خسته باشم؟"نایون نگاهشو دزدید و به طراف خیره شد.دکمه آسانسور هنوز دست نخورده بود  بهش اشاره کرد و گفت "یادت رفته دکمه ی اسانسور رو بزنی"
"یادم نرفته" نایون در سکوت دکمه رو فشار داد به اعداد بالای در اسانسور زل زد.شماره طبقات یکی یکی روشن میشدند 4 3 2
در اسانسور باز شد. مومو تعظیم کوتاهی کرد و گفت " اول شما" وقتی هر دو وارد شدند مومو دکمه ی طبقه ی چهارم رو فشار داد
"یه تکنیک توی هنرکده رزمی ژاپن هست باید ضربان قلبت و انبساط شش هاتو هماهنگ کنی تا مقدار تعرقت به کمترین حد ممکن برسه.بهشون کمک میکنه تا موقع مبارزه با شمشیر بتونن راحت تر کنترلش کنن" نایون متوجه شد که با کسی توی اسانسور تنهاست که با یه ضربه میتونه کارشو تموم کنه
گلوشو صاف کرد و گفت"پس ..فکر میکنم تو باید بادیگارد باشی"
مومو دوباره خندید" اوه عزیزم من خیلی چیزا هستم..رسیدیم..برو"
سالن مهمان پر از اساسیه بود در وسط اتاق میز بزرگی قرار داشت که غداهای زیاد روش قرار داده بودن در طرف دیگه ی میز دختری با رژ لب قرمز مات و موهایی که به هم ریخته جمعشون کرده بود .از پشت میز بلند شد و به سمت نایون رفت و محکم در اغوش گرفتش.
"خوش اومدی عزیزم من سانا هستم بیا بشین هم از غذا ها لذت ببر هم راجب پیشنهاد کاریم باهات حرف میزنم...اوه مومو تو بازم دویدی؟ لازم نیست که به تو تعارف کنم خودت بشین" نایون روی یک از صندلی ها نشست و دوباره حالتی سرد به خودش گرفت.اولین قانون جلسات کاری اینه که برای هر چیزی تحت تاثیر قرار تگیری
مومو به سرعت مشغول خوردن شد .نایون نگاهی به میز انداخت. انواع  مغز ها مثل گردو و میوه های خوشرنگ .دستشو دراز کرد و چند تکه تمشک برداشت.در حالی که مزه تمشک هارو میچشید به سانا نگاه کرد
"خانم میناتوزاکی به خاطر این برنامه خیلی ممنونم اما من چرا اینجام؟"
سانا دور دهنش رو با دستمال پاک کرد. جرعه ایی از مشروب جلوی دستش نوشید وگفت" یه پیشنهاد دارم برات نایون.من به کسی با توانایی ها و تخصص تو نیاز دارم حالا که اینجایی میتونم درست برات توضیح بدم ولی قبلش باید مطمئن بشم که قراره برامون کار کنی تا منم بتونم برای گفتن جزییات بهت اعتماد کنم"
"پیشنهاد کاریتون چیه؟"
"خب اسماً کار من سرمایه گذاری تو صنعت لوازم ارایشیه.ما بازار رو مد نظر میگیریم.سهم هارو میخریم یا میفروشیم.پروژه های مختلف پیدا میکنم..ازین جور کارا"
"گفتین اسماً ..فکر میکنم من برای قسمت دیگه کارتون اینجام قسمتی که مخفی میکنن"
سانا لبخند زد و گفت"درسته.شرکت من قانونیه..تقریبا قانونیه ولی کار اصلی من اسمش مافیاست"
"اصلا اسم شک برانگیزی نیست" مومو در کنارش با اینکه دهنش پر بود  خنده ی بلندی سر داد
"نه ولی یه ذره هیجان کارو میبره بالا" سانا ادامه داد " مافیا یه پروژس حول محصولات ارایشی تقلبی در باز های قانونی و غیر قانونی ما شش ساله که وارد این عرصه شدیم و کارمون خیلی خوب و پرسود بوده" سانا از سر جاش بلند شده بود و اطراف اتاق میچرخید.سخنرانی که از قبل تمرین کرده بود رو ادامه داد" ما تصمیم گرفتیم  کارمون رو توسعه بدیم وبریم سراغ پروژه های بزرگتر ولی به یه نفر نیاز داریم که بازار رو خوب بشناسه باعث فروش بهتر محصولاتمون بشه"سانا برگشت و دست هاشو روی لبه صندلی ماهگونی گذاشت با انگشت هاش به اهستگی ضرب گرفت"نایون ابتدا توی کمپانی پالت توی بخش طراحی کار میکردی رژ لب های دو لایه مایع رو وارد بازار کردی با اینکه به اسم خودت تموم نشد.. به خاطر یه سری دلایل که خودتم میدونی. من همه چیزو میدونم" نایون بی حرکت سرجاش نشسته بود.خانم میناتوزاکی قبل اومدنش خوب تحقیق بود و نایون ازین موضوع خوشحال نبود
" توی سال 2012 بعد ازینکه کارتو از دست دادی به قسمت امور مالی و بعدش هم قسمت برند گذاری منتقل شدی توی یه اتاقک کوچک..ولی حتی اینم به دردم میخوره کسی که تو زمینه امور مالی هم پیش زمینه داره و دقیقا میدونه یه شرکت ارایشی معروف چطوری ارماشون رو روی محصولات میزنن..بزرگترین کوسه توی دریا کوچک ما"
"خیلی خب فهمیدم شما همه چی رو راجب گذشته ی من میدونید پس لابد اینم میدونیید که من یه برادر کوچک تر دارم که دانشگاه میره وشهریش خیلی زیاده من دارم با حقوق اندکی که از کمپانی پالت میگیرم از پس شهریش برمیام..پس چرا باید حقوقی که میگیریم و شغل قانونی مو رها کنم و برای شما کار کنم؟"
"اوه من راجب برادرت میدونم اینم میدونم که کمپانی پالت داره شهریه هاشو میده نه تو، اونم برای اینه که جفتتون رو ساکت نگه دارن.به خاطر قرص های کلاژن ساز کمپانی که برادرت سال 2012 دزدید و سعی کرد انلاین بفروشه که منجر به مرگ یه زن شد"نایون در سکوت به سانا خیره شد. زبونش بند اومده بود.
"میبینی من نمیخوام ازین موضوع به عنوان اهرم فشار استفاده کنم.میدونم که اونا میتونن شهریه برادرت رو قطع کنن یا تورو به زور توی کمپانی نگه دارن تا مطمئن بشن به کسی حرف نمیزنی..من دارم بهت پیشنهاد یه راه فرار میدم..لعنتی میخوام بهت یه شانس بدم تا کمپانی که زندگی خود و برادرت رو خراب کرده رو نابود کنی"سانا مکث کرد "چون جفتمون میدونیم اون قرصا فقط کلاژن ساز نبودن..زن بیچاره بعد خوردنشون اونقدر های بود که  بچه ی خودش رو بغل کرد و از ساختمون پایین پرید و ..."
نایون از سرجاش بلند شد.در حالی که اشک توی چشم هاش جمع شده بود گفت" کافیه! گفتین که میخواین براتون کار کنم اما اینا داره تبدیل به تهدید میشه..نمیتونم تحمل کنم وقتی طرف مقابلم منو احمق فرض میکنه!"
"نایون تو احمق نیستی..اگه بودی اینجا نمیومدی و سر میز من غذا نمیخوردی" نایون دوباه سرجاش نشست .قفسه ی سینش بالا و پایین میشد و ذهنش درگیر تصمیمی بود که باید میگرفت
"نایون مافیا چیزی ورای کلاه برادریه ما میخوایم کمپانی هایی که رئیسای کله گنده و عوضی دارن ورشکست کنیم مثل اونایی که کار تورو ازت گرفتن ما میخوایم زن هارو از زیر سلطه ی مردهایی که بهشون زور میگن در بیاریم این اینده ی ماست"
نایون بیشتر از قبل گیج شده بود.این مافیا چی بود؟ ولی صدایی توی سرش میگفت که راهی نداره
"فرض بگیریم که من قبول کنم.چی به من میرسه؟"
"اگه قبول کنی پنج درصد سودی که میکنیم به تو میرسه"
"شما ازم میخواین جاسوسی کمپانی خودم رو بکنم زندگی خودم و برادرم رو خراب کنم فقط برای پنج درصد؟"
"من درصدو تعیین میکنم نه تو"
سانا اهی کشید و گفت"نایون میدونم بهم اعمتاد نداری ولی تهش من ممکنه یه کلاهبردار مثل رئیست از اب در بیام. تو میتونی برای مرد هایی که همش ذهنشون حول این میچرخه که کی برنامت کنن کار کنی...یا میتونی برای کار کنی"
همون موقع صدای مومو بلند شد و گفت" اوه سانا بهت قول نمیدم اینجا کسی نخواد برنامش کنه" و نگاه شیطنت باری به نایون انداخت
نایون به صندلی تکیه داد ونفس عمیقی کشید و گفت" خیلی خب چیکار باید بکنم؟

Make up Mafia (Persian)Where stories live. Discover now