7.اعتماد

53 12 0
                                    


چشم های داهیون از زل زدن به صفحه مانیتوری که جلوی روش بود خسته شده بود. دو پنجره روی صفحه باز بودند که هر دو تصویری از تنها دوربین های امنیتی اطراف پناهگاه بودند اما همین دوربین ها هم یک کیلومتر با پناهگاه فاصله داشتن.خود پناهگاه هم دوربینی نداشت که بتونه بهش دستسرسی پیدا بکنه.لیستی از وسایل نقلیه ایی که در اون مسیر تردد میکرد تهیه کرده بود اون هایی که مورد عجیب یا مشکوکی داشتند میتونستن مربوط به پناهگاه باشن. پنج ساعت بود که درگیر نوشتن شماره پلاک ماشین ها بود. لیوان های خالی قهوه احاطش کرده بود .شام رو به کلی از یاد برده بود و لباس های تنش به هم ریخته بود

صدای در زدن شنید.فیلم دوربین امنیتی رو متوقف کرد و به در نگاه کرد

جیهیو در چارچوب در ایستاده بود و دو تا پلاستیک غذا با نوشته مرغ سوخاری بونچون در دست داشت

"تو نیاز داری غذا بخوری و استراخت کنی" به داخل اتاق اومد و پلاستیک هارو روی میز گذاشت.غذا هارو یکی یکی بیرون اورد. داهیون صندلی چرخدارش رو حرکت داد و به سمت جیهویو اومد " اوه جیهیو از کجا میدونستی این غذای مورد علاقه ی منه؟"

"میدونی پیج اینستاگرامت خیلی خسته کنندس"

داهیون لبخندی زد و بابت غذا تشکر کرد

"یادت باشه من منشی نیستم فقط یه خاله ی مهربونم که حواسش به همه هست فکر نکن این کارا وظیفمه"

داهیون خنده ای کرد و به مرغی که توی دستش بود گاز زد

--

روزایی که جویی مدرسه نداشت یا سانا قرار های مهم کاری نداشت دو خوهر زندگی عادی ولی مجللی در اپارتمانشون در گنگنام داشتند.

داخل اپارتمان جویی روی مبل راحتی نشسته بود و نقشه نایون رو برای سانا توصیح میداد. بعد از تموم شدن حرفاش سانا قلپی از لیمونادی که دستش بود نوشید و گفت" ولی ما هیچی راجب کمپانی الکترونیک بوسان نمیدونیم.نمدونیم کین، کجا زندگی میکنن، با کی میخوابن. ریسکش بالاس و این نقشه باید بدون هیچ اشکالی اجرا بشه"

"به خاطر همین نایون قراره راجبشون اطلاعات گیر بیاره لابد منبع خوبی داره"

"ولی ما خیلی وقت نداریم"

"چاره ایم نداریم این تنها راهمونه که کمپانی رو نابود کنیم نایون داره تمام تلاششومیکنه" نایون اخمی کرد و به لیوانش زل زد و گفت "بیا راجب یه چیز دیگه حرف بزنیم ..مدرسه چطوره؟"

"خوبه"

"با دوستی دوست شدی؟" جویی به تلاش خوهرش برای گفتگو خندید و گفت " اره اول باید باهاشون دوست شم که بشن دوستام" سانا لبخند ضعیفی زد و چیزی نگفت

لحظه ای سکوت بینشون برقرار شد

جویی گفت "چه یونگ داره بهم کدنویسی یاد میده"

Make up Mafia (Persian)Where stories live. Discover now