غریبهام با هویتی که از آن منه و نیست.
راهی برای نجات پیدا نمیکنم. هیچ چیز رو بخاطر نمیارم.
چیزی برای فکر کردن ندارم.
حتی به یاد نمیارم این درد از کجا نشات میگیره. هیچ چیز رو به یاد نمیارم.
غریبهام با هویتی که از آن منه و نیست.
راهی برای نجات پیدا نمیکنم. هیچ چیز رو بخاطر نمیارم.
چیزی برای فکر کردن ندارم.
حتی به یاد نمیارم این درد از کجا نشات میگیره. هیچ چیز رو به یاد نمیارم.
جئون جونگکوک، رئیس زادهایی که، لبهاشو به بوسهی اون مردِ فقیر سپرد.. آیا این بوسه، برای شروعِ بازی کافی بود!.. آیا لغزیدن لبهاشون رویه هم، برای به رقص در اوردن تقدیرشون، کافی بود؟! یا... یا شاید...