1

932 166 10
                                    

اولین باری که این اتفاق میفته، مینهو به خاطر نور شدید خورشیدی که از لای پنجره میاد بیدار میشه. به نظر می‌رسه دیشب فراموش کرده پرده‌ها رو بکشه به خاطر همین هم پرتوهای نور مستقیما روی صورتش فرود میان. بااعصاب‌خردی، جاشو کمی تغییر میده، تنها یه چیز میخواد و اونم اینه که کمی بیشتر بخوابه (با وجود اینکه متوجه شده احتمالا ظهره چون خورشید با نور شدیدی توی آسمون می‌درخشه) سردرد سوراخ‌کننده‌ای داره و تقریبا هیچی از شب گذشته یادش نمیاد که واسش غیر عادیه. اون معمولا حد و حدودش رو در نوشیدن میدونه و همیشه میدونه کی باید بس کنه.

البته مشخصه که دیشب اینطور نبوده و دلیل اینکه چرا به خودش اجازه داده در این حد بنوشه بین چیزاییه که فراموش کرده. ولی بعد دستشو حرکت میده و متوجه حضور یک فرد دیگه روی تخت میشه.

شت، با خودش میگه وقتی تصاویر محوی از شب گذشته توی سرش نمایان میشه.

به بغل می‌چرخه تا روبروی همراهِ غیر‌منتظره‌ش قرار بگیره و بعد دستش رو بلند می‌کنه تا آروم تکونش بده.
"چانگبین،" با لحن مست ولی محکمی صداش می‌کنه. "چانگبینی- بلند شو"

چانگبین صدای غرمانندی از خودش بیرون میده و چیزی غیر قابل شنیدن رو زیر لب زمزمه می‌کنه. و بعد میچرخه تا به سمت مخالفش قرار بگیره.

"چانگبین بیدار شو" مینهو محکم‌تر تکونش میده و جمله‌شو تکرار میکنه.

"چیییفزعگص" چانگبین درحالی که برمیگرده غر میزنه. "چی شده؟"

مینهو فقط بهش نگاه می‌کنه و صبر می‌کنه تا اون شرایط رو درک کنه.

چانگبین پلک میزنه و آروم به حالت نشسته درمیاد و به اطراف نگاه می‌کنه.

"شت،" چانگبین بالاخره دهن باز می‌کنه. متوجه قضیه شده و حالت چهره‌ش تغییر کرده. مینهو فقط سر تکون میده.

وقتی اون دو نفر فقط اونجا میشینن و به هم نگاه می‌کنن سکوت معذب‌کننده‌ای اتاق رو فرا میگیره. ولی هیچ‌کدومشون حرکت نمی‌کنن تا از جاشون بلند شن.

"فاک" چانگبین که دوباره موجی از واقعیت بهش برخورد می‌کنه میگه‌.

"آره" مینهو سر تکون میده. حالت چهره‌ش الان بیشتر از هر چیز دیگه‌ای شگفت‌زدگی رو نشون میده اما طوری که جمله‌شو بیان می‌کنه بی‌روح و راحته. "فاک. تقریبا مطمئنم این همون‌کاریه که دیشب انجام دادیم."

چانگبین از خودش صدای سرفه‌مانندی بیرون میده و به نظر میاد چیزی مجرای هواشو میبنده و بعد یک‌دفعه همزمان می‌خنده‌ و سرفه می‌کنه چون مشخصا، نمیتونه باور کنه مینهو واقعا همچین چیزی رو به زبون آورده. وقتی مینهو بالاخره بلند میشه پوزخندی روی صورتش شکل گرفته ولی مدتی نمیگذره که شونه‌های خودشم شروع به حرکت می‌کنن و خنده‌های روشنش توی اتاق می‌پیچه‌.

𝐀𝐟𝐭𝐞𝐫𝐠𝐥𝐨𝐰 ॱ⋆Where stories live. Discover now