10

350 116 13
                                    

طوری که مینهو خودش رو وارد زندگی چانگبین کرد راحت و بی‌دردسر بود. چانگبین خودش هم مطمئن نیست چطور این اتفاق افتاد. برای خودش هم عجیبه که چطور مینهو از همسایه‌‌ی عجیبی که موقع چک کردن صندوق پستی میدید، به همسایه‌ی عجیبی تبدیل شد که مدام تو واحد چانگبین می‌پلکه.

یه سری روزا هست که بخت یارشون نیست و همدیگه رو نمیبینن - مثلا مینهو دم در واحد چانگبین میاد و چانگبین نیست یا چانگبین بعد از ضربه زدن به در خونه‌ی مینهو جوابی دریافت نمی‌کنه. همین موضوع هم باعث می‌شه اونا درنهایت کد امنیتی واحدشون رو با هم به اشتراک بذارن.

"اینطوری راحت‌تره." مینهو راحت و طوری که انگار داره یه حقیقت ساده رو بیان می‌کنه میگه و چانگبین هم نمی‌تونه دلیلی برای مخالفت پیدا کنه.

بیشتر اوقات این موضوع چیز بدی نیست - مثل مواقعی که چانگبین به خونه میاد و ظرفای غذای خونگی رو می‌بینه که تو یخچالش گذاشته شده.

"اوه اونا؟" هر موقع چانگبین درباره‌ی غذاها از مینهو می‌پرسه اون جوری رفتار می‌کنه که انگار هیچ اهمیتی نداره و چیز خاصی نیست. "زیادی درست کرده‌بودم و غذا هم نباید اسراف شه می‌دونی که."

اون هیچ‌وقت جوری رفتار نمی‌کنه که این‌کارش معنی‌ای داره پس چانگبین هم بهش فشار وارد نمی‌کنه. بعضی وقتا هست که چانگبین فکر می‌کنه شاید به این دلیله که چندبار موقع صحبتاشون به اینکه این روزا وقت زیادی برای آماده‌کردن غذای درست‌حسابی نداره اشاره کرده ولی چانگبین اطمینان حاصل می‌کنه که زیاد به این حدس و گمان فکر نکنه. در هر صورت، اینطور نیست که از غدای مفت و مجانی بدش بیاد، به خصوص نه وقتی که تنها جایگزینش غذاهای بیرون‌بر ناسالمه. پس فقط در سکوت خوشحال و متشکره و فکر می‌کنه مینهو راست می‌گفت. اینطوری راحت‌تره.


البته ناگفته نمونه که بعضی روزا هم هست که فکر میکنه داشت به چی فکر می‌کرد وقتی اجازه داد مینهو به همین سادگی رمز آپارتمانش رو بدونه.

مثل وقتی که یه بعد از ظهر به خونه برگشت و چشمش به جمال مینهو و جیسونگ روشن شد که روی کاناپه وسط یه جنگِ قلقلک دادنِ همدیگن. که اونطور که کمی بعد به چانگبین گفته شد، مبارزه‌ای برای مالکیت روی ریموت کنترل تلویزیون بود.

"شما دو تا واقعا باید اینجا تلویزیون نگاه کنین؟"

"من فقط اومدم وقت بگذرونیم!" جیسونگ میگه و از فرصت استفاده می‌کنه تا موقعی که مینهو حواسش رو به چانگبین داده کنترل رو از دستش کش بره. "ها!"

مینهو چشماش رو می‌چرخونه و به خاطر باختن آهی می‌کشه. "منم حوصلم سررفته‌بود،" بدون تغییر دادن حالت چهره‌ش رو به چانگبین می‌کنه. "و دیدم جیسونگ مثل بدبختا جلوی درت وایساده پس اجازه دادم بیاد داخل."

"خوب شد گفتی-" جیسونگ که انگار یه دفعه‌ای چیزی رو به یاد آورده شروع می‌کنه. "چطوریه که اون می‌تونه رمز آپارتمانت رو داشته باشه و من نه درحالی‌که من کسیم که یه قرنه میشناسمت؟!"

چانگبین دهنش رو باز می‌کنه تا جواب بده اما وقتی یه نگاه با مینهو رد و بدل می‌کنه می‌بنددش.

"به خاطر اینه که میدونه اگه تو رو اینجا تنها رها کنه کل خوراکیاشو کش میری و هیچی براش نمیذاری." مینهو با یه خنده برای جیسونگ توضیح میده.

"همینی که گفت." چانگبین با بی‌حوصلگی می‌گه و سر تکون میده.



و یه سری روزای دیگه هم هست که چانگبین مطمئن نیست دسترسی راحت مینهو به آپارتمانش چیز خوبیه یا بد. مثل وقتی که برمیگرده خونه و میبینه آشپزخونه‌ش تبدیل به میدون جنگ شده، فقط به این خاطر که مینهو به هیونجین اجازه داد خونه‌ی چانگبین رو ملک خصوصی خودش ببینه.

"بهم گفت می‌خواد برات یه غذای خوشمزه بپزه." مینهو به طرز واضحی سعی داره خنده‌ش رو بخوره. هردوشون دارن هیونجینی رو تماشا می‌کنن که با آشفتگی دور آشپزخونه می‌چرخه و سعی داره مراحل نوشته‌شده توی دستور غذایی‌ای که از اینترنت دانلود کرده رو به طور دقیق دنبال کنه."چطور قرار بود بدونم اون تاحالا از دو متری یه آشپرخونه هم رد نشده؟!"

"هیون-" چانگبین آه می‌کشه. "هیونجینا- تو میدونی که تنها کاری که توی آشپزخونه‌ی من انجام میشه وقتیه که رامیون درست می‌کنم هوم؟"

تو این مرحله، مینهو داره با خنده‌های خودش خفه می‌شه و هیونجین بالاخره متوقف می‌شه تا با قیافه‌ی مصیبت‌زده‌ای به چانگبین نگاه کنه. "چی؟!"

چانگبین آه می‌کشه و بالاخره تسلیم می‌شه و اون هم شروع به خندیدن می‌کنه. حداقلش اینه که با حضور مینهو زندگیش جالب و هیجان‌انگیزتر شده‌.





𝐀𝐟𝐭𝐞𝐫𝐠𝐥𝐨𝐰 ॱ⋆Where stories live. Discover now