6

424 129 9
                                    

وقتی خنده‌ی هردوشون تموم میشه مینهو از تخت بلند میشه. چانگبین احساس مزخرفی داره پس نتیجه می‌گیره احتمالا قیافه‌ش هم همینطوریه. بنا به دلایلی با اینکه موهای مینهو پخش و پلا و شلخته‌ست ولی هنوزم زیبا به نظر میاد... به نظرش بی‌انصافیه که چطور بعضی آدما میتونن کاری کنن زیبایی خیلی راحت و بی‌دردسر به‌نظر برسه. ولی خط فکریش با چیزی که مینهو بلند میگه قطع میشه.

"چی گفتی؟" چانگبین به خاطر درد ضربانداری که صدای بلند مینهو باعث میشه توی سرش به وجود بیاد کمی می‌لرزه. با خودش می‌گه که از این به‌ بعد باید جلوی خودش رو بگیره و مثل شب قبل اونقدر بی‌پروا ننوشه - یا حداقل برای مدتی اینکار رو نکنه.

"گفتم - صبحانه میخوای؟ یه چیزی درست می‌کنم.  تست و نیمرویی چیزی." دردی که روی صورت مینهو نمایانه باعث میشه چانگبین به یاد بیاره که خودش تنها فرد تو خماری نیست پس باعث میشه قدردان باشه. انگار دنیا هنوز تو بعضی جاها منصفانه‌ست.

"اوکی" بدون فکر کردن زیادی زمزمه می‌کنه و آروم سرش رو به نشانه‌ی تاکید تکون میده چون حواسش پرتِ گشتنِ اتاق برای پیدا کردن لباسایی که باید پیدا کنه و بپوشتشون میشه. به محض خارج شدن مینهو از اتاق، به آرومی از روی تخت بلند میشه و همه‌شون رو جمع می‌کنه. باکسرش بنابه‌دلایل نامشخصی از چوب رختی مینهو آویزون شده ولی سردرد تشدید شونده‌ش جلوی اینو میگیره که براش سوال پیش بیاد.

"نیمروت رو چجوری دوست داری؟" وقتی از اتاق خارج میشه مینهو ازش می‌پرسه و طوری که خیلی خودمونی و راحت به نظر میرسه چانگبین رو کمی غافل‌گیر می‌کنه.

"هم‌زده؟" چانگبین پیشنهاد میکنه و مینهو فقط سر تکون میده و وقتی به ادامه‌ی کارش تو آشپزخونه می‌پردازه زیر لب آهنگی رو زمزمه می‌کنه.

𝐀𝐟𝐭𝐞𝐫𝐠𝐥𝐨𝐰 ॱ⋆Where stories live. Discover now