12

326 115 22
                                    

minh_0o:
شام بریم بیرون؟ (۱۸:۲۱)
منظورم شام واقعیه. کوپن تخفیف باربیکیو دارم (۱۸:۲۱)


chang811n:
هیونگ (۱۸:۲۸)
داری منو ب قرار دعوت میکنی؟‌خخخ (۱۸:۲۸)


minh_0o:
گورتو گم‌ کن (۱۸:۳۶)
خونه ای نه؟ تو لابی میبینمت (۱۸:۳۶)


چانگبین به این فکر می‌کنه که این تغییر کوچک توی رابطه‌ش با مینهو فقط برای خودش قابل حسه یا طرف مقابل هم متوجهش شده.

دوباره به صفحه‌ی گوشیش زل میزنه و کلمات خودش هم از صفحه بهش خیره میشن. 'داری منو ب قرار دعوت میکنی؟' باعث میشه به خنده بیفته چون موقع تایپ کردنش هم نمی‌دونست انتظار داره چجور جوابی بگیره.

'گورتو گم کن' به نظر میرسه منطقی‌ترین جواب از جانب مینهو باشه و چانگبین قبل فرو بردن دوباره‌ی گوشی توی جیبش آهی می‌کشه، ژاکتش رو برمیداره و از واحدش بیرون میزنه تا بره سمت لابی ساختمون، همونجایی که ازش درخواست شده.




"برنامه‌ت بعد از فارغ‌التحصیلی چیه؟" مینهو درحال گریل کردن گوشته که بدون هیچ مقدمه‌ای شروع می‌کنه.

"یه دفعه‌ای داریم بیست سوالی بازی می‌کنیم؟" چانگبین میگه و به طرز راحتی با چاپستیکش یه تکه گوشت برمیداره.

مینهو با دهنش صدایی درمیاره و وقتی چانگبین سرش رو بلند می‌کنه متوجه میشه مینهو با قیافه‌ی عبوسی بهش خیره شده. "دارم سعی می‌کنم یه جور مکالمه داشتم باشم." مینهو با رگه‌هایی از خستگی توی لحنش میگه که برای چانگبین جدیده.

"خب،" چانگبین متوقف میشه و به مینهویی نگاه می‌کنه که چند تکه از گوشت کاملاً آماده شده توی بشقابش میذاره. متوجه میشه مینهو یه جورایی داره به روش خودش سعی می‌کنه مهربون باشه پس احتمالاً مشکلی نداره اگه الان سپرش رو کمی پایین بیاره. "فکر کنم اولین کاری که میکنم پیدا کردن یه جور شغل با ساعت کاری از ۹ صبح تا ۵ عصر باشه که خوب حقوق میده."

"آها،" مینهو سر تکون میده ولی یه چیزی توی ری‌اکشنش هست که باعث میشه چانگبین حس کنه داره قضاوت میشه. "یه جور شغل کارمندی پس؟"

"آره- فقط می‌خوام تا اونجایی که می‌تونم پول دربیارم تا موقعی که بتونم پولایی که پدر و مادرم برام خرج کردن رو بهشون برگردونم."

این دفعه لبخند واقعی‌تری روی لبای مینهو نقش می‌بنده. "فکر نمی‌کردم از اون آدمای باشی که پسر خوب خانوادن."

"چشه مگه؟"

"هیچی" مینهو میخنده و به چشمای چانگبین زل میزنه. "تحسین برانگیزه ولی - بین خودمون باشه، چیزی که واقعاً دوست داری انجام بدی چیه؟"

"از کجا میدونی این چیزی نیست که واقعاً می‌خوام بکنم؟"

"جسارت نباشه اما، هیچ‌کس رویای کارمند شدن نداره." مینهو با خنده‌ی کوتاه دیگه‌ای ادامه می‌ده. "در ضمن، خانواده دقیقاً دلیلی بود که من مستقیماً بعد از دبیرستان شاغل شدم. اینطوری نبود که از همون اول رویای املاکی شدن تو ذهنم داشته یاشم - ولی خب اینطور که به نظر می‌رسه تو فروختن مزخزفات خوبم، پس تو کارمم خوبم و الان اونقدر پول درمیارم که زندگیمو بگذرونم و یه چیزیم برام اضافه بیاد." مینهو حرفش رو متوقف می‌کنه و بعد از شونه بالا انداختن لباش رو با هم می‌چسبونه. "و این دقیقاً دلیلیه که آخر هفته‌ها رقص یاد میدم - اون چیزیه که واقعاً ازش لذت می‌برم. به نظرم آدما باید چیزایی رو که واقعا دوست دارن و ازشون لذت می‌برن تو زندگیشون نگه دارن."

𝐀𝐟𝐭𝐞𝐫𝐠𝐥𝐨𝐰 ॱ⋆Where stories live. Discover now