فردا صبح تهیونگ با صدای بلند موزیک از خواب پرید و هرچی تلاش کرد بدون توجه به صدای بلند موزیک و جونگ کوک که داشت با خواننده همراهی میکرد بخوابه نشد ، با عصبانیت از جاش بلند شد و رفت بیرون تا ببینه چه خبره که با جونگ کوکی مواجه شد که با سر و صدا زیاد مشغول غذا درست کردن و آهنگ خوندن بود ، کوک متوجه اومدن تهیونگ نشده بود و درحالی که تا کمر توی کابینت رفته بود و داشت دنبال چیزی میگشت ، تهیونگ آروم از پشت بهش نزدیک شد و بعد بلند فریاد زد
ت : داری چه غلطی میکنی
کوک که حسابی جا خورده بود سریع سرش از کابینت بیرون اورد و ماگی که سعی داشت از کابینت بیرونش بیاره از دستش افتاد و شکست
هر دو به ماگی که با برخوردش به سرامیکای آشپزخونه هزار تیکه شد نگاه کردن ، کوک یقه تهیونگ گرفت و اون کشید سمت خودش
تهیونگم برای اینکه تعادلش حفظ کنه و پاش روی شیشه های پخش شده روی زمین نره دستای مشت شدش روی سینه کوک گذاشت و هر دو باخشم بهم خیره شدن .ک : دفعه اخرت باشه سر من داد میزنی وگرنه کاری میکنم که دیگه نتونی تا اخر عمرت حرف بزنی فهمیدی؟؟
جمله اخرش با صدای بلندی گفت و بعد یقه تهیونگ رها کرد و رفت سمت گاز تا قبل از اینکه غذاش بسوزه زیرش خاموش کنه
تهیونگ خاست چیزی بگه که نگاهش به ساعت خورد و لعنتی زیر لب فرستاد و با سرعت به سمت اتاقش رفت تا لباساش عوض کنه و بره سر کار ولی هرچی گشت لباساش پیدا نکرد
دوباره از اتاق بیرون اومد و پشت سر کوک ایستادت : لباسام کجان؟
ک : بالکن
تهیونگ لباساش که معلوم بود کوک اونهارو شسته و تو بالکن پهن کرده تا خشک بشن برداشت وسریع با لباسای کوک که تنش بود تعویضشون کرد و بدون حرفی از خونه خارج شد .
کوک هم که دیگه حس و حال غذا پختن از سرش افتاده بود رفت و خودش روی مبل رها کرد و به این فکر کرد که اوردن این پسر به خونش کار درستی بوده یا نه حتی اون خوب نمیشناخت و ممکن بود بعدا براش دردسر درست کنه .
تهیونگ بعد از اینکه کارش توی کافه تموم شد
به فروشگاه رفت تا کمی مواد غذایی بخره
دلش نمیخاست سربار کوک باشه و اون باشه که خرجش میده ، بعد از اینکه مواد غذایی مورد نیازش خرید ، به قسمت لوازم خانگی فروشگاه رفت تا چند تا وسیله بخره که نگاهش به یه ماگ افتاد که طرح خرگوش روش بود و زیر عکس خرگوش نوشته شده بود bad bunny
خاست بخرتش ولی به خودش گفت چت شده تهیونگ حالا کارت به جایی رسیده که اومدی داری برای یه پسره دیوونه کادو میخری ، رفت جلوتر و باقی ظروف تماشا کرد ولی نتونست جلوی خودش بگیره و برگشت و ماگ خرید .کوک روی مبل نشسته بود و داشت با صدای بلند موزیک گوش میداد و متوجه نشده بود که زنگ خونش چند باری به صدا در اومده ، تهیونگ که پشت در معطل بود لگد محکمی به در زد و دستش روی زنگ فشار داد که بالاخره کوک متوجه صدای زنگ شد و صدای موزیک کم کرد و رفت در باز کنه .
ت : ببینم کری چیزی هستی چرا هر دفعه انقدر طول میکشه تا در باز کنی؟
ک : همش دوبار موندی پشت در خب یکم صبر کنی که چیزی نمیشه .
کوک از جلوی در کنار رفت و تهیونگ داخل شد و خریداش روی اپن آشپزخونه گذاشت ، کوک هم دنبالش رفت و تهیونگی که سعی داشت خریداش توی یخچال جا بده تماشا کرد
ک : همه چیز بود توخونه ، تازه خرید کرده بودم اینا چیه گرفتی مگه پول داشتی .
+ حقوقم زودتر گرفتم ، قرار شد همخونه ای باشیم نه اینکه من اینجا زندگی کنم تو خرجم بدی .
ک : کی گفت میخام خرج تورو بدم فقط فعلا نیازی نبود ولخرجی کنی میتونستی ماه بعد خریدارو تو انجام بدی
ت : چرا فقط ساکت نمیشی و نمیای کمک کنی اینارو یه جوری توی این یخچال کوفتی جا بدم ؟
کوک تکیش از دیوار گرفت و رفت سراغ خریدا که چشمش به ماگی که تهیونگ خریده بود افتاد و با نیشخند رو به تهیونگ گفتک : مرسی ، عذرخواهیت قبول میکنم .
ت : چه عذرخواهی سرت خورده به جایی ؟
ک : یعنی میگی این ماگ برای جبران کار صبحت برای من نخریدی؟
ت : چه کاری؟ خودت دست و پاچلفتی زدی ماگت شکوندیش ، منم دلم برات سوخت این ماگ تو فروشگاه دیدم خریدمش .
کوک در حالی که داشت ماگ جدیدش بررسی میکرد گفت
ک : ببینم اولین باره برای یکی کادو میخری این چیه اخه .
ت : نمیخایش بده خودم استفاده میکنم .
و بعد دستش دراز کرد تا ماگ از کوک بگیره که
کوک سریع از آشپزخونه بیرون رفت و درحالی که به سمت اتاقش میرفت گفتک : کی گفتم نمیخامش .
تهیونگ بعد از اینکه مواد غذایی که خریده بود تو یخچال گذاشت سعی کرد از روی دستور پختی که از گوگل گرفته بود چند تا اسنک درست کنه ، بعد از اینکه اسنکا آماده شدن اونارو توی بشقاب گذاشت و رفت روی مبل جلوی تلوزیون و مشغول خوردن شد یکم گذشت و دید خبری از کوک نشد
ت : هییی پسره هییییییی کجایی ؟
کوک که تازه از حمام بیرون اومده بود و سعی داشت تیشرتش تنش کنه اومد وکنار تهیونگ نشست
ک : اسمم جونگ کوک
ت : حالا هرچی
کوک با دیدن اسنکا یه تای ابروش بالا انداخت و یکی برای خودش برداشت
ک : پس همچین بی مصرفم نیستی یه کارایی بلدی بکنی
تهیونگ برگشت تا چیزی بهش بگه ولی با دیدن کوک که داشت با بامزه ترین حالت ممکن اسنک میخورد ساکت شد و فقط نگاهش کرد و با خودش گفت انگار نه انگار این همون پسری که صبح یقم گرفت و تهدیدم کرد .
ت : ببینم تو چیکاره ای ؟
ک : هومم؟
ت : کری مگه میگم شغلت چیه ؟ اینجوری که معلومه از صبح خونه بودی اگه بیکاری پس از کجا پول درمیاری .
کوک که حالا اسنکی که خورده بود با سوالای تهیونگ کوفتش شده بود سرفه ای کرد و بعد از شب بخیر گفتن به اتاقش رفت و این کارش باعث شد تهیونگ بیشتر بهش مشکوک بشه .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمرسی که فیک دنبال میکنید کامنت و ووت فراموش نشه ❤
YOU ARE READING
Beyond Love
Fanfictionفراتر از عشق ( پایان یافته ) کاپل ها : ویکوک ، یونمین ، نامجین ژانر : عاشقانه ، جنایی و پلیسی ، رومنس چیکار میکنید اگه یه روزی بفهمید تمام باور های شما اشتباه بوده ، بفهمید که ادمای زندگیتون اون کسی که وانمود میکردن نیستن و اون موقع از خودتون...