part 3

10.6K 1.7K 125
                                    

سوکجین ماشین رو تو ساختمون شیک و بزرگی پارک کرد "خب.. خوشومدی به خونه ی من تهیونگی" جین با لبخند به تهیونگ گفت و کمربندشو باز کرد
اینجا سوال پیش میاد که اونا چطور به این سرعت  باهم صمیمی شدن...خب .. اونا تو سه ساعتی که باهم تو فروشگاه بودن دست از حرف زدن نکشیدن و حسابی با هم رفیق شده بودن ..

پسر کوچیکتر لبخندی زد و سر تکون داد

تهیونگ میدونست که جین آدم مهربون و خوبیه ولی اصلا انتظار نداشت که در این حد صمیمی و دوستانه باهاش رفتار کنه..
در حالی که اونا قبلا فقط دوبار همدیگه رو قبل از این دیدارشون دیده بودن
و اونم فقط در حد یه سرتکون دادن با لبخند بود

اولین باری که همو دیده بودن سوکجین با لبخند تعظیم کوچیکی بهش کرد و تهیونگ اون موقع از تعجب کُپ کرده بود .. چون مردم در حالت عادی حتی بهش توجهم نمیکردن دیگه چه برسه تعظیم ..

دومین دیدارشون هم تهیونگ پسر خیلی زیبایی رو کنار یه ماشین خفن و گرون کنار مدرسه دیده بود که پسر باز هم با خوشرویی سری براش تکون داد و لبخندی به صورتش پاشید
که تهیونگ متوجه شد اون همون پسر دفعه پیش بوده ، اونم ازونجایی فهمید که فقط همون پسره بود که براش سر خم میکرد.. و بعدشم موهاشو به طرز سکسی و کاریزماتیکی به عقب پرتاب میکرد
و چشم های همه هم با دیدنش قلبی و درشت میشدن ..

تهیونگ فردای اونروز با کنجکاوی بعد از زنگ آخر  پشت فنس وایساد و اون پسر زیبا رو زیر نظر گرفت
کنجکاو بود بدونه که اون پسر دقیقا کیه و منتظر کدوم یکی از دانش آموزاست..
وقت زیادی نگذشت که ، کیم نامجون ! بهترین دوست دشمنش مثل احمقای عاشق از در مدرسه رد شد و امگارو بغل گرفتو بوسه عمیقی رو باهاش شروع کرد
تهیونگ از خجالت روشو اونور کرد .. داستانای زیادی از امگای کیم نامجون شنیده بود
و تنها چیزی که میتونست از امگا توصیف کنه این بود ... زیبا و پولدار ... و پسر عموی لونا

"ته بهم کمک کن وسایلارو ببریم بالا" تهیونگ با صدای جین از فکر خارج شد و به امگایی که در ماشینو باز میکرد نگاه کرد 
بعد از چند دقیقه جا به جا کردم خرید ها از ماشین ، وسایل رو دم اتاق کوچیک و تمیزی که نزدیک  آشپزخونه بود و تهیونگ حدص میزد انباری باشه گذاشتن

"این آخریش بود؟" تهیونگ سرتکون داد و کیسه ای که دستش بود رو دست سوکجین داد
"اوه مرسی .. وای خدا چقد خسته شدم" جین گفت و کش و قوسی به بدنش داد

تهیونگ معذب دم آشپزخونه وایساد بود و به دور و ور نگاه میکرد
"اوه بیا بشین ته ! معذب نباش الان یه نهار واسه هردومون درست میکنم"

تهیونگ اولش مخالفت کرد بخاطر اینکه تنها چیزی که میخواست این بود که بره خونشون و رو تخت عزیزش که نقطه امنش حساب میشد دراز بکشه ، ولی با جمله حتی فکرشم نکنه جین مجبور به موندن شد ..

𝑫𝑰𝑺𝑨𝑺𝑻𝑹𝑶𝑼𝑺 | 𝑲𝑶𝑶𝑲𝑽 Where stories live. Discover now