"دهنتو ببند نام" به محض اینکه وارد خونه شد گفت و درو محکم پشت سرش بست
نامجون اون خون خالص رو بعد از شروع شدن راتش به خونه برگردونده بود ،
درحالی که یونگی هم پاکت خریده امگاهارو برده بود تا بدستشون برسونه
"تو راتی کوک به یه پارتنر نیاز داری""خودم میدونم چه اتفاقی واسم افتاده نامجون
یه امگایه کوفتی نیستم که نیاز به مراقبت داره"
جونگکوک دوباره به پسر بزرگتر پریدبی قرار بود و بدنش انگار روی آتیش بود
شرابی تو جامش ریخت و یک ضرب سر کشید
هیچ کمکی نکرد ، هیچ چیز نمیتونست کمکی کنه"اوکی پس چیزی نیاز داشتی زنگ بزن __" بعد از اتمام جملش لحظه ای خشکش زد از چیزی که گفت "آه نه یعنی منظورم __ "
"فاک آف نامجون قرار نیست دیکمو بذارم تو باسنت"
جونگکوک حرفشو قطع کرد و با نگاه کوتاهی سمت اتاق رفت ، به حموم آب سرد نیاز داشت
"مهم نیست چقدر پررو باشی ، تو هنوزم دوستمی پس اگه نیازی داشتی بهم بگو و البته که بجز گذاشتن دیکت تو باسنمه" حرفش با صدای بلند بسته شدن در قطع شد
"اوکی این بحث یذره عجیب بود" با خودش گفت و به سمت در ورودی حرکت کردسرشو به لبه ی وان تکیه داد ، آب سرد کمی کمکش کرده بود اما دیکش هنوزم سفت و دردناک بود
دستشو سمت عضوش برد "فاک" زیر لب گفت
تنها چیزی که تو سرش میچرخید چیزی نبود جز پوست شهوت انگیز اون امگا که چند ساعت قبل شاهدش بود.. با ناله بلندی کام شد و بدنش آروم گرفتخودشو با فکر کردن به اون عجیب غریب لمس کرده بود.. واقعا فاک به زندگیش
اما اون همش رو زیر سر گرگش و راتش میدونستبه کمک نیاز داشت.. سانا تو ذهنش اومد بتا رو از موقع تموم این ماجراها نادیده گرفته بود ..
بهش نیاز داشت مطمئن بود اون دختر اگه میدونست الان تو راتشه تو راه بوداز وان بیرون اومد و دوش سریعی گرفت ، زحمتی نکشید بدن خیسش رو خشک کنه
خودش رو رو تخت انداخت و گوشیش رو برداشت
و شماره آشنایی رو لمس کرد-
جین تهیونگ رو به خونه میرسوند و جیمین هم با یونگی برگشته بود
امروز واقعا روز پر حادثه ای بود ..تهیونگ اون امگا واقعا خودشو جلوی اون همه آدم تو رستوران لخت کرده بود
تهیوتگ با کاراش حسابی رو اعصاب جونگکوک میرفت و جین فکر میکرد که اون دو تا واقعا برای هم ساخته شدنجلوی خونه پارک کرد و گوشیش که زنگ میخورد رو از جیبش درآورد ، با دیدن اسم رو صفحه لبخندی زد و سریع جواب داد
"عزیزم""هی لاو" جفتش با خستگی جواب داد
"کجایی؟""تازه رسیدم خونه تو کجایی؟"
YOU ARE READING
𝑫𝑰𝑺𝑨𝑺𝑻𝑹𝑶𝑼𝑺 | 𝑲𝑶𝑶𝑲𝑽
Werewolf[Completed] کیم تهیونگ همیشه میدونست که خیلی بدشانسه ! از دست دادن پدر مادرش تو بچگی و چند بار تا دم مرگ رفتن... از همهی اینا که بگذریم جفتی که اینهمه منتظرش بود کسی شد که حتی از به اسم آوردنش هم بدنش به لرزه میفتاد .. !! کسی که ترجیح داد بکشتش بج...