Shot 7

2.9K 129 4
                                    

سلام جيگرا💜💜💜💜
ببخشيد انقد دير شد سرم خيلى خيلى شلوغ بود.
از طرفى كاراى مزخرف مدرسه از طرفى زبان از طرفى كامپيوتر ديگه ٢٤ ساعتم پر بود.
اومدم ديدم كلى ووت دادين كلى قر دادم💃🏻💃🏻💃🏻💜💜💜
مرسييييييييييى بوس به كلتون😍💜💜
مرسى از حمايتاتون عاشقتونم😍😍😍

اين شات سوپه و هوپى تاپه
همونجور كه گفتم نوشتنم بستگى به درخواستاتون داره هر چى درخواست كنين مينويسم😉💜
بخوانيد تا دلتان شاد گردد

---------------------------

از اتاق اومد بيرون. سر و وضع خوبى نداشت. تازه از خواب بيدار شده بود. به سمت اشپزخونه رفت تا صبونه اماده كنه.
به پايين پله ها كه رسيد صداى برخورد قابلمه با زمينو شنيد. وارد اشپزخونه شد كه صميمى ترين دوستش جيمينو در حال درست كردن رامن ديد.
_عه سلام...صب بخير. چ زود پاشدى؟!
+منظورت از زود ١١ ظهره؟!
_واى خدا چ زود گذشت ساعت ٩ بود كه بيدار شدم. حوصلم سر رفت گفتم رامن درس كنم با هم بخوريم. (اينم بگم كه هوپى و جيمين هم اتاقين)
+فقط زود تر خيلى گشنمه.
_چشم مادمازل امر ديگه اى نيس؟!
+چايى هم بزار.
_خعلى پررويى😒
رفتم رو ميز نشستم كه بعد از چند دقيقه ديدم با دو تا كاسه رامن داغ داره مياد طرفم.
_خب از ديشب بگو. خوش گذشت؟
+ميشه الان دربارش حرف نزنيم؟
_ظاهرا خيلى داغون بود.
+فقط خفه شو

*فلش بك*
امشب شب تولدمه و مطمئنم جيمين واسم يه برنامه هايى داره چون بهم گفت زود تر بيام خوابگاه كه قراره جايى بريم.
وقتى به خوابگاه رسيدم در واحدو باز كردم كه يهو برقا روشن شدن و همه گفتن "سورپرايززز"
فكر نميكردم اينجورى سورپرايزم كنه فكر ميكردم منو ببره رستورانى جايى.
واقعا انتظار اينهمه تداركو نداشتم. درسته واحد خوابگاه كوچيكه ولى واسه اكيپمون يعنى جانگ كوك ، نامجون و من و جيمين جا بود.
ولى يه نفر ناآشنا بود برام. پسر قد كوتاه و كيوتى كه موهاى مشكى و لختش جذابيت خاصى به پوست سفيد و نرم صورتش ميداد.
من گى ام و مسلما با ديدن همچين شاهكارى ازش خوشم مياد ولى ايا اونم گى بود.
با صداى جيمين رشته افكارم پاره شد:هوپى اين يونگى عه و همسن خودمونه. يكى از دوستاى دوران دبيرستانمه. يونگى هوبى هوبى يونگى.
با هم دست داديم و گفتم:از اشناييت خوشوقتم.
_منم. تولدت مبارك.
بهش لبخند زدم و رفتم لباسامو عوض كنم.
******
تا اخراى شب گفتيم و خنديديم. مست مست بوديم كه يهو ديدم اون پسره كه اسمش مين يونگى بود داره ميره به طرف اتاق.
پس منم دنبالش رفتم جورى كه نبينتم. وقتى به اتاق رسيد رفت تو و در رو نيمه باز گذاشت. از لاى در بهش خيره شدم و ديدم كه داره شلوارش و بعد لباس زيرشو در مياره.
با ديدن باسن تپل و خوش فرمش قند تو دلم اب شد. يه پسر چقد ميتونه جذاب و سكسى باشه اخه؟؟!
وقتى كارش با لباساش تموم شد رو تخت به پشت دراز كشيد و پاهاشو باز كرد و بعد انگشتاشو ديدم كه به سمت وروديش ميرفت. اون ميخواست خودشو انگشت كنه!!
اولين انگشتو كه گذاشت جيغى كشيد كه توسط بالشت خفش كرد. اروم شروع كرد به تكون دادن انگشتش. بعد دومى و سومى رو هم اضافه كرد و تو خودش حركت ميداد و ناله هاش تو بالشت خفه ميشدن.
متوجه چيزى شدم كه داشت به معناى واقعى شلوارمو پاره ميكرد. وقتى داشتم جق زدنشو تماشا ميكردم يهو باهاش چشم تو چشم شدم. اومد به سمتم و منو تو اتاق كشيد.
ظاهرا متوجه پف غير عادى شلوارم شده بود.
_چ..چرا.....وقتى....هع..انقد تح..ريك شدى منو...ن..نميكنى؟
چى؟؟!درست شنيدم؟؟!اون ميخواس من بكنمش و با فكر به من داشت خودشو انگشت ميكرد؟؟!!!!فاااك
با قيافه اى كه يه "ودف" بزرگى توش بود نگاش كردم كه بلند شد و لباشو رو لبام كوبوند و منو كشيد و رو خودش انداخت. وحشيانه لبامو بوسيد و منم همراهيش كردم. چه بيبى هاتى!!
تيشرت خودم و اونو در اوردم و شروع كردم به مك زدن گردنش كه صداى ناله هاش در اومد. با هر بوسه اى كه رو گردنش ميزاشتم ناله كوتاه ولى شهوت اميزى ميكرد كه باعش ميشد بيشتر بخوام بكنمش.
_ددى....اه.....ديك لعنتيتو...ميخوام..اه
وقتى اينو گفت شلوار و باكسرمو در اوردم و يه ضرب واردش كردم كه جيغى از درد كشيد و بالشتو فشار داد.
+اهه..بيبى..خيلى تنگى
يكم توش نگه داشتم تا به بزرگيش عادت كنه.
_عهههه..ددى....ايييييى...د..ديكت..اههههه...خيلى..بزرگه...عايييى
+بيبى....تحمل كن..دردشو ميبرم
گفتم و شروع كردم به نوازش شكم و پهلوش.
همونطور كه من كارمو انجام ميدادم صداى ناله هاى جذابش اتاقو پر كرده بود كه فهميدم ديگ ميتونم توش حركت كنم.
با حركات اروم شروع كردم و ديدم هر لحظه ناله هاش بلند تر ميشه. تا جايى كه احساس كردم يه نفر پشت در فالگوش وايستاده. اهميت ندادم و ادامه دادم و صداى ناله هاى خودمم در اومد.
اين اولين سكسم بود و من خيلى زود عرق كردم. عرق تمام بدنمونو خيس كرده بود و صداى ناله هامون فضاى اتاقو پر كرده بود. كم كم ضربه هامو تند تر كردم و جورى ضربه ميزدم كه يونگى با هر ضربه بالا و پايين ميشد و به كمرش قوس داده بود و كارى جز ناله كردن نميتونست بكنه.
ديدن اين صحنه باعث شد احساس كنم دارم ميام.
+بيبى...اههه...من...
قبل از اينكه حرفم تموم شه با فشار توش خالى شدمو بعد از اينكه اون حفره تنگ حسابى پر شد ازش بيرون كشيدمو خودمو بالا كشيدمو كنارش دراز كشيدم.
يهو يادم اومد كه يونگى ارضا نشده. پس بلند شدمو شروع كردم به هندجاب دادن.
طولى نكشيد كه اونم تو دستام اومد و من بعد از پاك كردن دستام دوباره كنارش دراز كشيدمو و بدن بى جونشو سفت بغل كردم و اونم سرشو تو گردنم فرو كرد و با هم خوابيديم.

*پايان فلش بك*
صبح كنار اون فرشته كيوت و خوردنى از خواب پا شدم. هنوز احساس گيجى داشتم و از اينكه اونو كنارم ميديدم تعجب كردم. يهو تمام اتفاقات ديشب از جلوى چشمم رد شد.
سعى كردم فراموشش كنم ولى نميشد. ما تو خوابگاه اونكار رو كرديم و ديواراى خوابگاه نازكن. از فردا ممكنه از طرف بچه هاى دانشگاه دست انداخته بشم. شانس اوردم كه امروز شنبست و يه روز تا اول هفته وقت دارم.
بلند شدم و تو صورتش نگاه كردم. فوق العاده كيوت بود. بوسه نرمى روى لبش گذاشتمو از اتاق با همون سر و وضع داغون به سمت اشپزخونه رفتم كه صداى قابلمه شنيدم. حدس ميزدم كه جيمين باشه.
واى اونا ديشب پشت در داشتن به صدامون گوش ميدادن و حتما اون ميدونه ديشب چى شد.فاااك

-------------------------
چطور بود؟
عاشقتونم بازم با ووتا و كامنتاتون سورپرايزم كنين😍💜😍😍💜💜😍😍

اها راستى ببخشيد نميتونم جواب كامنتاتونو بدم نميدونم واتپدم چه مرگشه نه ميتونم كامنت بزارم نه ووت بدم نه فالو كنم😐
اگه ميدونين چيكار بايد بكنم لطفا بهم بگين خيلى دلم ميخواد به فيكايى كه ميخونم ووت بدم ولى نميتونم😕

One shotsWhere stories live. Discover now