Step Father

3.6K 70 25
                                    


کاور 👆🏼🥰

Narry 💚💜

Harry Top 🌼

از کلاس اومدم بیرونو کولمو رو دوشم صاف کردم که یهو یکی محکم زد رو شونم. از دست سنگینش مشخص بود که زینه پس با حرص گفتم

ن: چند بار بگم دستت سنگینه نزنننن نابود کردی شونمو

ز : چیشده عصبی هستی بچه

ن: اعصابم خورده اون قراری که شنبه گذاشته بودیم باهم کنسله.

ز: چی؟ چرا؟!

ن: مامانم با دوست پسر جدیدش که از قضا سنش یزره از مامانم کمتره قرار گذاشته برای شنبه که با من آشنا بشه.

ز: بپیچون بیا بابا، میخوایم بریم کلاب خوش میگذره.

ن: خودمم خیلی دوست دارم بیام ولی فک نکنم بشه، باز سعی خودمو میکنم

ز: میام دنبالت هرجور شده بپیچون

ن: باش حالا بیا بریم کافه یه چیزی بخوریم گشنمه

رفتیم سمت کافه تریا و نشستیم سر یه میز خالیو سفارش دادیم تا برامون یه اسنک بیارن. با اومدن لیامو نشستنش کنارمون رو بهش گفتم

ن: چرا نفس نفس میزنی؟

ل: از هیجاانههه، اون رفیقمو یادته هری؟ اون میخواد ازدواج کنه.

ن: اوه فاک اون وقت با کی؟

ل: نمیدونم دقیق نگفته فقط اینو میدونم که قراره ازدواج کنه ولی هنوز به طرف نگفته.

ن: یجور ابهت خاصی داره، یکی دوبار که دیدمش فهمیدم آدم سرسختیه.

ل: قراره این شنبه بیاد بریم بیرون باهمدیگه

ه: اوه چه خوب منو زین هم میخوایم بریم کلاب

لیام با ذوق گفت

ل: خب چی میشه شما هم بیاین باهم دیگه بریم 4 نفری کلاب؟ خیلی خوش میگذره مطمئنم.

ز: عام خب من که مشکلی ندارم، نای تو مشکل داری؟

ن: هنوز اومدنه من صد در صد نیست ولی بخوام بیام هم مشکلی ندارم.

ل: خب پس عالیه من برم کلاش دارم میبینمتون شنبه

سرمو تکون دادمو با رفتن لیام رو به زین گفتم

ن: از این هریه زیاد خوشم نمیاد، خداکنه زیاد سرد نباشه خوش بگذره بهمون

ز: میگذره خیالت راحت

بعد از خوردن اسنکامون هرکدوممون رفتیم به سمت خونه. وارد خونه شدمو با ندیدن مامان فهمیدم که هنوز خونه نیومده پس رفتم طبقه بالا و بعد از عوض کردن لباسام نشستم سر تکالیفم. نمیدونم چند ساعت گذشته بود که با صدای در خونه به خودم اومدم. رفتم سمت پایینو با دیدن مامانم رفتم سمتش، داشت گریه میکرد و نمیدونستم چرا. با نگرانی صداش زدم که نگاهش به من افتاد با غصه بهم نگاه کردو گفت

Smut BookOn viuen les histories. Descobreix ara