یکشنبه

603 147 728
                                    


_نمی خوام بمیرم لیام

-----------------------------------------------------------

چهارم فوریه ۲۰۰۷ ؛
ساعت ۱:۳۶ دقیقه ظهر :

زین امروز نیومد .

ساعت چهار صبح بود ، خورشید هنوز طلوع نکرده بود و پلک های باز لیام ، به پشت پرده توری ، جایی که پل فوریه مشخص بود دوخته شده بود .

یه دسته پرستو روی رودخونه پرواز می کردن و هوای سرد از درز های پنجره بسته ، توی اتاق می زد و بدن نیمه برهنه مرد ، زیر پتو احساس کرختی داشت .
موهاش روی بالش پخش شده بود و تخت سرد بود .

همیشه اینطور بود ؛ اما وقتی دیشب زین رو وسط حیاط بوسید ، سرد تر شد .

نگاه پسر وقتی که بوسیده شد ، از همیشه بیشتر توی تنهایی غرق شده بود . بیشتر افکار رفتن داشت .
و لیام تمام شب رو بیدار موند و می دونست زین چطور قراره راجب ترسش گریه کنه .
چطور قراره خوابی به چشم هاش نیاد .
چطور قراره فردا به سمت پایان ، دست رنجش دراز کنه .

بالاخره وقتی خورشید بالاست و بخاری که بخاطر دریاست روی فوریه رو پوشونده ، مرد با پالتو روشن ، موهای شلخته و چشم های خسته ، توی جاده کنار جنگل راه می ره تا قبل از زین روی پل باشه .
تا نزاره بپره .

و وقتی رسید ؛ پل خالی بود. بخاطر باد کمی که می وزید برگ ها گوشه کنار پل رو پوشونده بودن و سنجابی زیر درخت فوریه دنبال چیزی می گشت .

همه چیز آبی بود ؛ آسمون، ابر ها ، دریا ، رودخونه ، چشم های لیام .

افکار مرد به سمت پسر آشنایی تنه می زد و می خواست دوباره کف دستشو پشت سر زین بزاره و صورت هاشون رو نزدیک کنه .
می خواست رگ های تپنده پشت پلکش رو از نزدیک ببینه ؛ ببینه چطور بدنش زندست اما افکارش دفن شده .

اما زین نیومد .

زاغی ها بار ها رد شدن ؛ دریا یک بار مد کرد و عقربه های ساعت شکسته مرد ثابت موند . همه چیز آبی تر شد و زین نیومد .
و لیام می دونست نمی یاد .

نمی یاد تا یادش نره . یادش نره مرگ تنها چیزیه که درستش می کنه.

ظهر شده و مرد نشسته لبه پل .

موهاش با نسیم تکون می خوره و انقدر بی حس و بی حرکته که وقتی پلک می زنه ، خال روی پیشونیش تکون نمی خوره .
تیشرت تیرش با هر نفس آروم، فقط می لرزه و دست هاش کنارش روی لبه سنگی پل افتاده .
به پایین پل نگاه می کنه ؛ جایی که کمی دور تر ، یه مرد جوان لب رودخونه نشسته.

مرد ، یه کاپشن بزرگ مشکی پوشیده ؛ از دور به نظر میاد موهای بلند داره و اون هم بی حرکت کنار رودخونه خشک شده .

FEBRUARY [Z.M]Where stories live. Discover now