part 29

1.7K 295 121
                                    

جیمین وارد اقامتگاهی شد که براش اماده کرده بودن ....اصلا دوست نداشت تنها توی اتاق به این بزرگی باشه توی قصر تهیونگم توی اقامتگاه یونگی میموند برای همین تنها نبود ......اروم خودشو روی ملحفه های نرم پرت کرد با صدای تق تق در اروم بلند شد و نشست .....
€بیا تو ....
هوسوک پشت در با شنیدن صدای جیمین اروم در و باز کرد و وارد شد ..‌
%میتونم شب پیشت بمونم ...
جیمین با ذوق زمزمه کرد
€البته ..
هوسوک اروم کنار جیمین نشست ....
%دلم میخواست مثل دیشب که تو بغلم بودی بازم بغلت کنم و بخوابم ....
جیمین با خجالت سرشو پایین انداخت ...
%اههه حتی وقتی خجالتم میکشی بازم دوست دارم بخورمت ...
جیمین با چشمای گرد شده سرشو بالا اورد ....
€چ...چیی
%هااا.....لعنتیییی.....باز هر چی تو مغزم بود و بلند گفتم.....جیمینیییی ...هوسوکو ببخشششش....
جیمین به قیافه بامزه هوسوک خیره شد ...اروم لبخندی زد و صورتشو نزدیک هوسوک کرد ....
€من اونقدرا هم خجالتی نیستم هوسوکیییی
هوسوک نفسشو حبس کرد و به لبای جیمین خیره شد ....دیگه طاقت نداشت ...با یه حرکت جیمینو روی ملحفه ها انداخت و روش خیمه زد یکی از پاهاشو بین پاهای جیمین قرار داد و عضوشو با زانوش فشار داد ....
€اهههه هیونگگگ
هوسوک لباشو روی لبای جیمین کوبید و شروع به بوسیدن لبای نرم و خواستنیش کرد .....جیمین بین بوسه گاز ارومی از لبای هوسوک گرفت ...هوسوک سرشو عقب کشید و لباشو روی گردن جیمین کشید ....
%اههه جیمیناااا .....
جیمین با دیدن مکث های کوتاه و مردد هوسوک جاشو با هوسوک عوض کرد ....
€من مشکلی باهاش ندارم هوسوکیی...
همونطور که لباس هوسوکو از تنش بیرون میکشید زمزمه کرد ....
€زخم پات درد نداره ....
%نه.....مطمعنی مشکلی نداری جیمینا ...‌
جیمین روی سینه هوسوک خم شد ..بوسه ای روی خط فک هوسوک زد و نوازش وار دستشو روی سینه ی برهنه هوسوک کشید ....
€مطمعنم .....
هوسوک که بی طاقت شده بود بالاتنشو بلند کرد و شرو به بوسیدن جیمینی کرد که روی بدنش نشسته بود ...جیمین اروم دستشو سمت شلوار هوسوک برد و دستشو نوازش وار روی عضو هوسوک میکشید ......
%اهههه لعنت .......
هوسوک هیسی کشیدو سریع شلوار جیمین و در اورد همونطور که بدن جیمینی و مارک میکرد دستاشو روی باسن جیمین گذاشت و باسنشو چنگ انداخت ...
€اهههه هوسوککککااا....
هوسوک لبخندی زد و گاز ریزی از گردن جیمین گرفت ....
€امممممم ....ههههه
جیمین نفسشو با لذت بیرون میداد و لبشو گاز میگرفت .....
هوسوک اروم انگشتشو دور ورودی جیمین کشید ....
€هوسوکا زوددد باشششش...
%اوه جیمین کوچولو طاقت نداره ...
€هوسوککککککک
هوسوک خیلی سریع دوتا از انگشتاشو وارد جیمین کرد ....جیمین با درد سرشو به عقب پرت کرد ....
€اهههههه
هوسوک همونطور که انگشتاشو قیچی وار داخل جیمین حرکت میداد انگشت سومشم وارد کرد ..‌
با برخورد انگشت هوسوک به پروستاتش بلند نالید..
€عاههههه هوسوککککاااا...همونجا....اههه
هوسوک انگشتاشو بیرون کشید ....جیمینو به پشت خوابوند و یکی از بالشتارو زیر شکمش قرار داد ....
€نیازی نیست هوسوکا اولین بارم نیست ....
%میدونم کوچولو ولی خیلی وقته انجامش ندادی نمیخوام درد بکشی
جیمین از اینکه هوسوک نگرانش بود ذوق کرد ....اروم باسنشو بالا داد ....
هووسوک بوسه ای روی لاله گوش جیمین زد و اروم واردش شد ....
€اهههههه .....
هوسوک شروع به ضربه زدن کرد ....
€اههه اهههه .....همونجااااا.....اهههه
هوسوک با شنیدن ناله های زیبای جیمین ضرباتشو محکم تر کرد .....
جیمین ناله هاش تبدیل به جیغ هایی از سر لذت شده بود ....با ضربه محکم هوسوک داخلش به اوج رسید و کامش روی ملحفه ها خالی شد....هوسوک ضربه دیگه ای زد و داخل جیمین به کام رسید اروم عضوشو از داخل جیمین بیرون کشید و به منی ای که از سوراخش خارج میشد خیره شد .....باورش نمیشد با جیمین رابطه برقرار کرده ....اروم کنار جیمین دراز کشید و دستاشو دور بدن جیمین حلقه کرد .....
%حتی ....اگه خوابم باشه ....دوست ندارم بیدار شم ....
جیمین لباشو روی لبای هوسوک گذاشت و نرم بوسید ....
€دوست دارم هوسوکا ....
هوسوک چشمای خیسشو به جیمین دوخت ....
%منم دوست دارممممم......بیشتر از چیزی که فکرشو کنی....
€دیوونه ...
%اره دیوونه ام ...دیوونه ی تووو
جیمین شروع به بلند خندیدن کرد ....
هوسوک اروم پیشونیه جیمینو بوسید ...
%همیشه بخند جیمینا ...
€تا وقتی کنارم باشی برات میخندم ...

......................................................
نامجون با دیدن وانگ اروم به سمتش رفت .....
÷وانگگگ...... سوکجین کارت داره ...
^دارم میامممم...
وانگ لبخندی زد ولی نامجون نگاهشو ازش دزدید اصلا به این پسر حس خوبی نداشت ......جین چی میخواست بهش بگه که گفته بود بیرون بمونه .....با حرص و عصبانیت قدم هاشو تو راهرو برمیداشت و سعی میکرد خونسرد باشه .....

.................................
=منظورتو نمیفهمم وانگگگگ ...برای چی باید جیمین و هوسوکو با نصف افرادت تنها میزاشتیییی.....
^من فقط نگران یونگی بودم سوکجین ....دارین زیادی این موضوع رو بزرگ جلوه میدین .....یادت رفته کی بهت پناه داد .......
=یادم نرفته ولی اگه بلایی سر جیمین و هوسوک میومد چییی....تهیونگ خیلی واضح گفته بود که شماها توی دروازه اصلی بمونین ...
^بیخیال جین....اگه قرار باشه کسی عصبی باشه منم نه تو ....تو اصلا اسمی از فرمانده کوانگ نبرده بودی ...
=دلیل و اجباری نبود که بخوام اسم همه متحدینم رو بگم .....
وانگ ظاهر ناراحتی به خودش گرفت ...
^پس یعنی هیچ اعتمادی بهم نداشتی ...
=نه وانگ اونطوری نیست معلومه که بهت اعتماد داشتم ....فقط...
^فقط چی
=هیچی بیخیال خسته ام و دارم همه چیو بزرگ میکنم ....
^درسته بهتره استراحت کنی .....منم میرم ..
جین سرشو به معنای تایید تکونی داد ....
بنظرش حق با وانگ بود ....جیمین الکی همه چیو بزرگ نشون داده بود و الانم جین به دوست خودش شک کرده بود ....سرشو بین دستاش گرفت ...

=خدااا دارم دیوونه میشممم
÷چیزی شده ....
=من حتی نمیتونم واسه یه موضوع کوچیک تصمیم بگیرم اونوقت چطور میخوام پادشاه باشم
÷جین....به نظر من تو فوق العاده ای ....و بهترین پادشاه بکجه میشی ....تا هر وقت بخوای من کنارت میمونم ....
=حتی اگه ازت بخوام تا اخر عمرت کنارم باشی ...
÷حتی اگه تا اخر عمرم باشه ....من نمیتونم پادشاه قلبمو ترک کنم .....
جین چشماشو به صورت نامجون دوخت .....
=این چه حسیه که بهت دارم نامجونا ...نمیفهممش ...
÷منم گیج شدم سوکجین ......با هم میتونیم درکش کنیم ....
جین اروم خودشو به نامجون نزدیک کرد ....دستاشو دور بدن نامجون حلقه کرد و سرشو رو سینش گذاشت ....
=هیچ وقت باورم نمیشد از ینفر اینقد ارامش دریافت کنم .....
نامجون اروم سرشو بین موهای الهه اش فرو کرد ....
÷منم هیچوقت فکر نمیکردم کسی کابوسای شبانمو تبدیل به رویاهای شیرین کنه ......

...................................
وانگ همونطور که پوزخند میزد راهشو به سمت اتاقی که تهیونگ و یونگی داخلش بودن کج کرد ......اروم در و باز کرد ....یونگی با دیدن وانگ لبخندی زد ...
+هیونگگگ.....
^چطوری کوچولو تهیونگ خوبه ؟
یونگی سرشو سمت تهیونگ چرخوند...وانگ خیلی اروم پشت یونگی قرار گرفت ....
+تبش پایین اومده ....طبیب گفته فقط باید زخمش ترمیم بشه شاید فردا یا روز بعدش چشماشو باز ......عاهههه
یونگی با ضربه ای که پشت گردنش خورد چشماش سیاهی میرفت ....با تعجب نگاهی به پوزخند وانگ انداخت ...
^هیو‌.....ن....گ....
با بسته شدن چشمای یونگی وانگ اروم خم شد و یونگی رو  بلند کرد ....
^پیشی کوچولو تو قراره تاوان نقشه ایو که داداشت خراب کرد بدی ......





...................................
اوکیییی اینم اسمات هوپمینننننن......
لاو ترکوندنای نامجیننننن.....
و از همه مهمتر .....
عوضی بودن وانگ لهنتییییییی....‌
یونگیوووو برددددد....کفاثطططط......
بازم ویرایش نکلدم😪

prince in caged💫👑Where stories live. Discover now