⬛part:5

4K 773 256
                                    

گوشی و تو جیبم برگردوندم قدمام و سریع تر برداشتم کنار ورودی ایفون زدم نگهبان در و باز کرد با دیدنم کمی خم شد

-بفرمایید جیمین شی

رفتم داخل خسته نباشید کوتاهی بهش گفتم و سمت ساختمون رفتم

وارد ساختمون شدم به خدمتکار نگاه کردم:مامان و بابا کجان؟

-تو سالن شرقی منتظرتونن

سمت سالن رفتم بعد طی کردن راهرو ها وارد سالن شدم جفتشون نشسته بودن پا رو پا انداخته بودن

بابا: سو کجاست؟

کنارشون نشستم: سلام منم خوبم شما چطورید؟

مامان:سلام عزیزم خسته به نظر میای

-بیمارستان بودم

بابا: چه بیمارستانی هم بوده از بوی یه الفای دیگه رو لباست مشخصه

-کاپشن یونگی هیونگه چون پیاده اومدم هوا سرد بود ازش گرفتم

بابا: چرا پیاده اومدی؟

-چون ماشینم دست تهیونگه

بابا: تو قرار نیست دیگه با اونا قطع رابطه کنی نه؟ میدونی که اکثرشون الفاهای بدون جفتن؟این برای تو اصلا خوب نیست

مامان:چیزی میخوری؟

-نه

بابا:سو چرا نیاوردی؟

-پیش نامجون و جین هیونگه

مامان:چرا نیاوردیش اینجا؟

-مزاحمتون نمیشم دیگه

بابا:اون نوه منه چه مزاحمی وقتی ما هستیم چرا وقتی بیمارستانی اون بچه باید بره پیش دوتا غریبه

-اونا غریبه نیستن

مامان:باشه دوباره با هم بحث نکنید حالش خوب بود؟

-اره خوبه بهش زنگ زدم نامجون هیونگ گفت با کتاباش مشغوله

بابا:دفعه بعد بیارش اینجا

بهش عکس العمل نشون ندادم: در مورد چی میخواستید حرف بزنید؟

مامان نگران به بابا نگاه کرد دوباره به من نگاه کرد

مامان:جیمین هر اتفاقی بیوفته ما میخوایم بدونی ما هیچکس و به تو ترجیح نمیدیم

 Truth The Untold-Untruth  [kookmin] Where stories live. Discover now