فصل دوازده

275 23 8
                                    


"الان دقیقا ساعت شیش به وقت بیجینگ است"

صبح گوهای با صدای ساعت قدیمی ایی از خواب بیدار شد.
معمولا عادت داشت پنج از خواب بیدار بشه اما خوب دیشب تا دیر وقت مشغول جابه جا کردن وسایلش بود.
تازه یکم از نیمه شب گذشته بور که بالاخره تونسته بود یه اپارتمان قدیمی و داغون نزدیک محله بای لویین پیدا کنه‌.
تمام شب مجبور بود به صدای همسایه های جدیدش که اینطرف و اونطرف میرفتند گوش کنه چون دیوار ها نازک بودند و بالاخره بعد از ساعت یک یود که خوابش برده بود.

با وجود تمام اینها گوهای لبخندی برای خودش زد و طی یه حرکت از جاش پرید، سریع کفش هاش رو پوشید و  ثورتش رو شست و مسواک زد و یعد از پوشیدن لباس هاش سوار بر دوچرخه داغون دست دومش به سمت مدرسه رفت و حتی توی راه هم حال خوبش از بین نرفت.

بای لویین همچین وضعی نداشت.
وقتی بیدار شد انگار سر درد داشت مغزش رو میشکافتو شکمش هم بهم ریخته بود. از دیشب یه سری خاطره محوی داشت، یادش نبود چطوری برگشته خونه، خیلی محو بیاد میاورد که داشته کنار یه دکه کوچیک کباب میخورده و بعد و بعد گوهای رو دیده بود، یکم حرف زده بودند و بعد  هرچیز دیگه ایی که اتفاق افتاده بود بیاد نداشت.

لویین نگاهی به ساعت انداخت که شش رو نشون میداد، امروز حتما دیر به مدرسه میرسید.

توی دکه خاله زو یه بشقاب بین کورد*سفارش داد و خورد که باعث شد دل دردش از بین بره.
وقتی داشت با خاله زو پول میداد عادی پرسید"خاله زو، لکه خون چجوری از روی لباس پاک میشه؟"

لویین با خودش گفت یه خانم حتما جواب این سوالو میدونه.
"فقط بزار توی اب یخ بمونه و بعدش با شوینده بشورش اگه سخته برات بیار من میشورم."

"نه خودم میتونم مرسی"

وقتی پول رو داد به سرعت به سمت خونه برگشت و یونیفرم گوهای رو توی تشت اب یخ انداخت و دوباره بیرون اومد.

خیلی نگذشته بود که گوهای با دوچرخه اش از کنارش رد شد.

گوهتی میازی به یه بوق یا همچین چیزی نداشت.
چرخ بقدری قدیمی و زنگ زده بود که از دور صدای چرخ ها و زنجیر زنگ زده اش به خوبی شنیده میشد و تا همین جا توجه چند نفری رو جلب کرده بود.
ترمز هم خراب بود اما گوهای با پاهای درازش راحت دوچرخه رو نگه داشت و پیاده شد.

"بپر بالا، داداش میرسونتت!"
بای لویین رفتار روی گخ گوهای رو نادیده گرفت و مستقیم به راهش ارامه داد"با اون دوچرخه داغون تو، اگه من هم بخوام سوار بشم، چرخ بیچاره از میپاشه"
گوهای دوباره سوار شد و با یه سرعت اهسته  کنار لویین حرکت کرد.

مگه معتادی؟ ?Are You AddictedOù les histoires vivent. Découvrez maintenant