فصل نهم

310 43 33
                                    

تو داروی منی!

***********************************************

"فقط دوتا قرص خواب خورده؟"

گوهای برگشت و به یوکی نگاه کرد، یوکی به خوبی یادش بود.
"من دیدم که یه بسته قرص از توی کیفش در اورد ولی نمیدونم چی بود، اما چونکه صبح با علائم سرما خوردگی اومد مدرسه حدس میزنم سرما خورده بود"

پرستار همونطوری که نگاهش روی صورت یوکی بود فکر کرد.
"خوب چطوره که تو بری و بسته قرص رو برام بیاری که بدونم چی خورده"

یوکی سریع از اتاق خارج شد و گوهای رفت و کنار تخت روی صندلیه همراه نشست.

متوجه شد بای لویین قبلا هیچوقت انقدر حالت چهره اش اروم نبوده.
یه جوری بود انگار حتی سرش داد میزدی هم مهم نبود، اصلا ارامشش بهم نمیخورد.

"نگران نباش زود خوب میشه، از ظاهرش معلومه که جدی نیست، حدس میزنم چون دوتا داروی متفاوت خورده یک ذره دچار مسمومیت دارویی شده وقتی بیدار بشه همه چیز حله،  اما بهش بگو وقتی داره برای بار اول قرص خواب اورد میخوره واقعا نیازی نیست چند تا ازش بخوره،  همون یکدونه واسه یه خواب نرمال کافیه"

گوهای ساکت موند اما صورتش یکم سرخ شد.

یوکی برگشت و دارو رو به پرستار داد.
"ببین، دارویه سرماخوردگیه"

پرستار جلو اومد و دستی به پیشونیه لویین گذاشت و اروم گفت"بنظر میاد باید بهش تب بر بزنم، یکمی تب داره و یکمی هم دچار اوردوز داروی خواب اوره واسه همین بدنش ضعیف شده و نمیتونه بیدار بشه"

پرستار رفت توی یک اتاق دیگه و یوکی به تخت بای لویین نزدیک شد و به گوهای که روی صندلی همراه نشسته بود گفت"من مراقبش هستم، تو برگرد کلاس، یکنفر پیشش باشه کافیه"

"خودت برگرد."

این جمله به ارومی گفته شد اما معنای سنگینی پشتش بود.

گوهای پتو رو تا روی شونه های لویین بالا کشید.

یوکی به حرکات گوهای نگاه کرد و یه احساس پیچیده و غیر قابل توصیف درونش شکل گردفت.

به چشم بقیه گوهای و لویین دشمن خونی محسوب میشدند اما یوکی میدید که گوهای یه حس خاصی به بای لویین داره، حتی میشد گفت بای لویین رو دوست داره.

گوهای ادمی بود که حتی محض عرض ادب حاضر نبود به کسی سلام کنه اما خودش رو به اب و اتیش میزد تا اعصاب بای لویین رو از یه راهی تحریک کنه.

مگه معتادی؟ ?Are You AddictedWhere stories live. Discover now