Cute babies 3

2K 250 156
                                    


ته ته اینقدر رو سالم درآوردن تخمه ژاپنی ها تمرکز کرده بود که بدون اینکه خودش بدونه لباش آویزون شده بود و نوک زبونش از بین لباش بیرون اومده بود و خب تنها تصور بیبی ته ته با اون موهای فر گوگولی مگولیش تو این حالت می‌تونه باعث بشه که همه یه عالمه اکلیل و ستاره رنگی رنگی از چشاشون بزنه بیرون !! واسه همین شما حق ندارین جونگکوکو به خاطر اینکه همون موقع خم شد و یه گاز آبدار از لپ بیبیش گرفت مقصر بدونین !

تهیونگ که حالا به خاطر گاز ددیش لباش حتی بیشتر از قبل آویزون شده بود با چشمای خوشگلش که اشک توشون جمع شده بود سمت ددیش برگشت و سرشو تو گردن ددیش فرو کرد و با ناله شروع به حرف زدن کرد .

+ ددیییی !! لطفاً دیگه از اینا نخر .. این تخمه جاپنی ها خیلی بدجنسن !! اصلا اصلا نمی‌ذارن که ته ته اونا رو بخوره ⁦⁦⁦... تازهههه ته ته میخواست وقتی موفق شد و اون خوشمزه های داخلشونو درآورد به ددی کوکی هم بده ولی اون بی تربیتا همهٔ نخشه های ته ته رو نخشِ بر آب کردن ⁦:(

جونگکوک که از مهربونی بیبیش به شدت سافت شده بود محکم بغلش کرد و با خودش گفت مشکلی پیش نمیاد اگه فقط این بار به بیبیش برای استفاده از کلمات بد هشدار نده . واسه همین چیزی نگفت و فقط محکم تر بغلش کرد و موهاشو نوازش کرد .

ولی چیم چیم که از اول ماجرا در کنار پشمک خوردن شاهد تلاش های دوست جون جونیش واسه باز کردن اون تخمه ها بود حالا حسابی از دست اون تخمه های بیشعور که ته ته رو ناراحت کرده بودن عصبانی شده بود . اونقدر عصبانی بود که ابروهاش به هم گره خورده بودن و لپاش باد کرده بودن و حس میکرد که اگه عصبانیتشو همین الان خالی نکنه ممکنه مثل بادکنکی که بهش سوزن زدن بترکه و بره هوا !!!

بنابراین با عصبانیت از جاش بلند شد و سمت آجیلا رفت و شروع کرد به درآوردن تخمه ژاپنی ها از توی ظرف آجیل . با اون اخمی که به جای ترسناک بودن خوردنی ترش کرده بود یکی یکی اون تخمه های بدجنسو از تو ظرف در میاورد و مینداخت رو زمین و در همین حال زیرلب به هر تخمه ای که در میاورد و مینداخت یه حرف بد جانانه هم میزد .

× تخمهٔ بیشعور ...
دوست جونیِ منو ناراحت می‌کنی ؟؟؟
برو گمشووو ...
تخمه بدجنس ..

ولی به جای اینکه آروم بشه هی عصبانی تر میشد و بدون اینکه خودش متوجه بشه صداش هی بلندتر و بلندتر میشد اونقدری که تهیونگ که هنوز همون طوری تو بغل ددیش بود هم حالا میتونست حرفای جیمینو بشنوه و با هر حرف بدون اینکه چیزی بگه فقط سرشو تو گردن ددیش تکون میداد و حرفای چیمی رو تایید میکرد .

× تخمهٔ کج و کوله ..
عوضییی بیشعووور ...
چطور جرعت کردین ته ته رو اذیت کنین ؟؟ هااا ؟؟؟
تخمه های به درد نخور ...
مادر فاکرااا ...

ته ته با شنیدن اون کلمه با چشمایی که قد گردو شده بودن و دهنی که باز مونده بود آروم چرخید تا به جیمینی که همچنان داشت به کارش ادامه میداد یه جوری بفهمونه که بهتره فقط فرار کنه ولی وقتی وسط راه چشمش به یونگی خورد آب دهنشو که نزدیک بود تو گلوش بپره رو به زور قورت داد و بیشتر به ددیش چسبید تا احساس امنیت کنه !!!

آخه تا حالا یونگی هیونگو اینقدر عصبانی ندیده بود ! صورتش قرمز شده بود و دستهٔ مبلی که روش نشسته بودو اینقدر محکم فشار میداد که انگشتاش سفید شده بودن و تهیونگ حس میکرد می‌تونه صدای جیغ دستهٔ مبل بیچاره رو از تو بغل ددیش بشنوه !!

بیشتر وقتا که تهیونگ یونگی رو میدید ، یونگی اون لبخندای لثه ای بامزشو تحویلش میداد و باعث میشد که تهیونگ هم لبخندشو با لبخند باکسی خودش جواب بده ولی الان کوچکترین اثری از لبخند رو لبای یونگی نبود . حتی اخم کرده بود و جدیِ جدی به نظر می‌رسید .

اونقدر جدی که تهیونگ به آروم ترین حالت ممکن نفس می‌کشید تا مبادا صدای نفساش توجه یونگی رو به سمتش جلب کنه ؛ چون مطمئن بود اگه حتی فقط یه ثانیه یونگی با اون چشمای عصبانی بهش نگاه کنه قلب کوچولوش از شدت ترس از سینش میپره بیرون تا بره پشت ددیش قایم بشه و بعد مجبور میشن برن پیش جونی هیونگ تا قلبشو خوب کنه !! بنابراین فقط آروم نشست و پیش خودش دعا کرد که بازم بتونه دوست عزیزشو ببینه .

جیمین که انگار بالاخره کارش با تخمه های بدبخت تموم شده بود و آروم شده بود تازه متوجه جو سنگین و عجیب خونه شد ولی به محض اینکه سرشو بالا آورد و ددی یونیشو دید که چطوری بهش زل زده ، از ترس یه قدم عقب رفت و آروم صداش زد

× ددی ؟ ددی چی ..

اما هنوز حرفش تموم نشده بود که یونگی با صدایی آروم ولی کاملا جدی گفت

÷ وسایلتو جمع کن پارک جیمین . برمیگردیم خونه . مثل اینکه لازمه با هم یه گفت و گویی داشته باشیم .

جیمین که از ترس به زور حتی پلک میزد آروم چشمی گفت و با بیشترین سرعت ممکن وسایلاشو جمع کرد و سر به زیر جلوی در خروجی منتظر ددیش وایستاد .

یونگی هم بعد از خداحافظی با کوکی و عذرخواهی کردن بابت تخمه هایی که جیمین رو زمین ریخته بود به سمت در رفت و بدون اینکه کوچکترین نگاهی به جیمین بندازه از در خارج شد و سمت واحد خودشون رفت .

〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️

خب .. خب .. خب ..
مثل این که چیم چیم تو دردسر افتاده ... 😕🤧

با اینکه خودم نوشتمش ولی انتظار نداشتم ته ته اینقدر خوردنی بشه می‌خوام برم بچلونمش 🥺🤧💜

اگه دوست داشتین کامنتم بذارین
من کامنت میبینم ذوق موکونم 🤧💜💜💜

BTS BOOK [oneshots & multishots]Where stories live. Discover now