Safe Place (5)

538 56 15
                                    

بنابراین تهیونگ ، قبول می‌کنی که مسئول مکان امن من بشی ؟

تهیونگ با دستاش اشک هایی که موقع حرف زدن جونگکوک از چشماش روون شده بود رو پاک کرد و سعی کرد که خودش رو کمی آروم کنه .
بعد از اینکه کمی حالش بهتر شد با صدای آرومی شروع به حرف زدن کرد

- من و تو شباهت خیلی زیادی به هم داریم جونگکوک . هر دومون برای فرار کردن از دست مردم به این مکان دنج پناه آوردیم .

با اینکه هیچ وقت نمیتونم واقعا بفهمم که چقدر زجر کشیدی و اذیت شدی ولی نطق مردم هراز گاهی شامل حال منم میشه ؛ بنابراین شاید چیزی به اندازه یک هزارم از درد تو رو بتونم درک کنم .

واسهٔ جواب دادن به سوالت .. به نظرم حتی به ذره ای فکر کردن هم نیاز ندارم .

من از وقتی که یادم میاد همراه این کتابخونه بودم .
اینجا بزرگ شدم .
اینجا از نظر فکری و عقلی به تکامل رسیدم.
هیچ وقت این توان رو در خودم نمی‌بینم که بتونم از اینجا دل بکنم .

پس آره .. قبول میکنم که به اندازهٔ هر دومون مراقب مکان امنمون باشم .
ولی نمیتونم تنهایی همهٔ کارا رو انجام بدم ...
تو این راه به کمک هم احتیاج دارم .
بنابراین .. لطفا تو هم کنارم بمون تا با هم مراقب عزیزکرده هامون بشیم جونگکوک .

جونگکوک با چشم هایی لبالب از اشک از جاش بلند شد و خودش رو بین بازوهای تهیونگی که آغوشش رو به روش باز کرده بود جا داد .

با اینکه میدونست تهیونگ به احتمال خیلی زیاد درخواستش رو قبول می‌کنه ولی الان که از زبون خودش شنیده بود ، بالاخره میتونست یه نفس آسوده بکشه.

+ ممنونم ..
ممنونم تهیونگ ..
واقعا ازت ممنونم ...
نمیدونی داری چه لطف بزرگی در حقم می‌کنی ..
واقعا ازت ممنونم ..

تهیونگ در حالیکه جونگکوک رو از بغل خودش دور میکرد تا بتونه به صورتش نگاه کنه با اخم جواب داد

- لازم نیست اینقدر ازم تشکر کنی جونگکوک .
این کار رو فقط به خاطر اینکه تو ازم خواستی انجامش نمی‌دم ...
در واقع اگه خودم علاقه ای بهش نداشتم هیچ وقت قبول نمیکردم که مسئول کتابخونه بشم .

جونگکوک در جواب فقط لبخندی به تهیونگ زد و بعد با نگاهی به سر تا پای تهیونگ گفت

+ جسمت داره آماده میشه که از خواب بیدار شه بنابراین خیلی زود به سمت جسمت کشیده میشی .
اتفاق خاصی نمیوفته فقط چشماتو ببند و خودتو با کششی که حس می‌کنی همراه کن تا بتونی راحت تر برگردی .

حالا که یه بار تو خوابت اومدم دفعات بعد راحت تر میتونم بیام .
در واقع کلی منتظر موندم تا تو موقع خوندن کتابا خوابت ببره و من بتونم بیام سراغت ولی تو اینقدر برای کتابا اشتیاق داشتی که هیچ وقت موقع خوندنشون خوابت نمی‌برد !

ولی حالا که بالاخره تونستم بیام به خوابت ، دیگه مسیر ارتباطم باهات باز شده و همیشه تو خوابات میتونی منو پیدا کنی .
حالا دیگه برگرد و مراقب خودتم باش .

تهیونگ با لبخند باشه ای گفت و همون طور که جونگکوک بهش گفته بود چشماشو بست تا راحت تر برگرده .

و وقتی برگشت ، سر تا سر وجودش پر از آرامش بود .
احساس میکرد که تا حالا هیچ وقت تو زندگیش به این اندازه آروم نبوده .

حالا بالاخره میتونست غم نهفته در در و دیوارای کتابخونه رو درک کنه .
کتابخونه هم دلتنگ پسرکش بود ...
دلتنگ یار قدیمیش بود ...

مسلما نمی‌تونست کاری بکنه که جونگکوک دوباره به زندگی برگرده ...
جسمی که رفته ، روحی که اینقدر درد کشیده ، دیگه امکان نداره که برگرده ...

ولی حداقل میتونست زخم های روح جونگکوک رو دونه به دونه مرهم بذاره ...
میتونست بشینه پای تک به تک حرفاش و یه گوش شنوا براش باشه ...
میتونست موقع گریه هاش اون پسر درد دیده رو در آغوش بگیره و بشه دومین مکان امنش ...
قطعا میتونست ...

و همون موقع بود که تهیونگ به خودش قول داد تا این حداقل کار ممکن رو در حق پسرک تنهای قصه انجام بده ...

➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰

سلام اگورپگورا 🙂💜

اینم از پایان چندشاتی «مکان امن» .
نظرتون چیه ؟ بنظرتون روند داستان چطور بود ؟

خیلی دوست دارم نظرتونو بدونم پس لطفاً از من دریغش نکنین 😌💕

BTS BOOK [oneshots & multishots]Where stories live. Discover now