Try

705 126 42
                                    

بعضى از ادما زندگى رو به زنجير سرنوشت ميبندن، چيزاى كه از قبل نوشته شده، مثل يه سناريوِ آماده كه اونا مثل بازيگراش فقط رول بازى ميكنن و كاراى كه بايد رو انجام ميدن تا داستان جورى كه نوشته شده پيش بره... اينجورى ميتونن از تمام ترسها، تصميمات سخت و نگرانيها فرار كنن و به يه پايان خوب اميدوار بمونن
ولى من دوست ندارم عروسك خيمه شب بازى باشم
هر چيزى كه باشه خوب يا بد خودم تعيينش ميكنم، خودم تصميم ميگيرم و خودم داستانمو مينويسم
________________________________

- الو جين كجايى؟
- سر كوچم دارم ميرم خونه
- اومدى بيرون چرا خبر ندادى پس؟
- نميدونستم بايد خبر بدم، هووففف ببخشيد نگران موندى
- ببين خونه نرو ديروقته و مادرتم الان خوابه بيا خونه من
- ..... باشه ميام اونجا... درو باز كن نزديكم
- باشه

از پله ها بالا رفت تا طبقه ٣ و به نفس نفس زدن افتاده بود
در باز بود رفت تو و درو بست
- سلام
نامجون به طرفش برگشت
- سل!!!.... سلام!!
- چى شده؟!
خودشو انداخت روى مبل
- خودتو تو اينه ديدى؟
- اينه! اينه چرا؟!!
از جاش پاشد
- برو خودت رو ببين
رفت جلوى اينه حموم با چيزى كه ديد
- فاااك كى اينجورى شد!
نامجون رفت كنار در حموم وايساد
- از من ميپرسى؟
- چميدونم ههوووفففف پسره وحشيه
- فكر نميكردم انقدر جدى پيش رفته باشه پسر
كلافه از حموم اومد بيرون
- پس فكر كردى چجورى پيش ميره؟ فكر كردى بچه مدرسه اى كه لپشو ببوسم گولش بزنم؟
- نه... ولى امروز تا اينجا پيش رفته فردا، پس فردا چى؟ چطور ميتونى راضيش كنى؟
جين نشست رو مبل و دستشو توى موهاش كشيد فكرش كار نميكرد هنوز گيج بود
- نميدونم...
- نبايد اين كارو ميكرديم هووففف ميترسم، اگه بفهمه همش بازى چى؟ اينا راحت ميتونن ادم بكشن جين
سرشو بلند كرد
- الان وقت اين حرفاست! قاتل كه نيست بابا يه بچه سوسوله كه ماشينش نباشه از ترس تنهايى ٢تا خيابون اونورترم نميره
- حالا ميخواى چيكار كنى؟
- بايد يه فكر ديگه بكنم تا اين ١/٢ ماه بگذره
نشست كنارش
- وكيل نگفت كاراى خودت كى درست ميشه
- نه كاراى مامانم كه تا ٢ هفته ديگه تموم ميشه و ميتونه بره خودمم شايد ١/٢ ماه بعدش
- كاش يه جورى تمومش كنى كه همينجا بتونى بمونى
- مامانم كه ميره المان، داداشمم كه اونجاست، اينجا بمونم كه چى؟ واس من فرقى نميكنه كجا باشم، ولى در هر صورت اينجا باشم اين كه ولم نميكنه
- ميدونم ولى
- ولى راهش همينه اين تنها راهيه كه دارم
- پس بايد بشينيم فكر كنيم چطور بايد اين قضيه رو جمع كنيم تا اون موقع

صداى زنگ تلفن جين اومد
- تهيونگه چى بهش بگم؟
- جواب نده اول فكر كن ببين چيكار بايد بكنى
تلفن رو سايلنت كرد و انداختش رو ميز

***
تهيونگ كه عصبانيتشو سر وسايل خونه خالى كرده بود وسط خونه، روى مبل و بين ليوانا و شيشه هاى مشروب شكسته نشسته بود سيگار ميكشيد جينم به تماسش جواب نداد
به اين فكر ميكرد كه شايد جين سركارش گذاشته باشه
ولى همه چيز اتفاقى پيش اومده بود
ولى ميتونستم نباشه...
ولى جين باهاش راحت بود با رابطه مشكلى نداشت و اعتراضى نكرده بود حتى مشتاقم بود
ولى باز نميتونست همش اتفاقى باشه
نميدونست بايد چطورى در موردش فكر كنه و ازش عصبانى باشه يا نه

ADDICTED 🍒Where stories live. Discover now