Love 🔞

1.1K 146 116
                                    



از اونجا كه اومد بيرون نميدونست چطور روى پاهاش وايساده و چطور اون چند قدم رو تا ماشين طى كنه احساس ميكرد تموم وزنه هاى دنيارو روى قلبش گذاشتن و قلبش داره جون ميده توى سينش

ماشين رو روشن كرد نگاهى كه به جين كه هنوز توى چهارچوب در وايساده بود كرد و از اونجا دور شد و سر خيابون كه رسيد ماشين رو نگه داشت و سرش رو گذاشت روى فرمون، با همه حرفايى كه زد بازم خودشو مقصر ميدونست كه چرا نتونست بهش اعتماد كنه چرا ازش نپرسيد ولى تجربه اى كه از قبل داشت همچين چيزى رو براش غير ممكن نميدونست و اين تقصير جين نبود،  ياد حرفايى كه اون شب توى بار بهش زده بود افتاد "احمق!"
صداى تلفنش اومد ٢تا پيام پشت سرهم
' اين شماره جديدمه        'جين' '
پيام بعدى هسوك بود
' ببخشيد، فكر كردم بايد حرفاشو بشنوى'
بين همه دوستاش هوسوك تنها كسى بود كه از جين طرفدارى ميكرد
هيچكدومشون رو جواب نداد و موبايلشو روى داشبورد انداخت
دوباره استارت زد و نزديك ١٠٠ مترى ماشين رو برد عقبتر جورى كه ميتونست از دور خونه هوسوك رو ببينه

جين منتظر نموند تا هسوك برگرده فقط با يه پيام ازش تشكركرد، در خونشو بست و اومد بيرون كه به هتل برگرده
موبايلش زنگ خورد
- جين چى شد؟ چى گفت؟!
- خودمم نميدونم چى شد، فكر كنم باور كرد ولى... گفتم منتظر جوابش ميمونم و هر تصميمى بگيره قبول ميكنم
- يعنى خوشحال نشد؟! يا نميدونم نگفت اره يا نه يا چرا؟
- حق با تو بود اون خيلى تغيير كرده
ولى ميدونست تغيير نكرده اون فقط تسليم شده، تسليم سرنوشتى و اينده اى كه هميشه ازش ميترسيد و فرار ميكرد
- همممم اميدوارم درست بشه و تصميم درست رو بگيره
ولى درست ترين تصميم از نظر هركدومشون متفاوت بود
- دوباره ممنون بخاطر همه چيز هسوك
- تشكر لازم نيست
- فعلاً خداحافظ
تلفن رو قطع كرد
وقتى هيجان و اشتياقش از بين رفت  تمام خستگيش رو تازه احساس كرد
پياده اومد سر جاده و تاكسى گرفت كه برگرده هتل

تهيونگ كه سر جاده منتظرش بود استارت زد و دنبالش افتاد
خودشم نميدونست چرا داره دنبالش ميره بخاطر اينكه نگرانه كجا ميمونه؟ يا بخاطر اينكه مطمئن بشه خونه نامجون نميمونه؟

جين برگشت توى اتاقش و پنجره كنار تختش رو باز كرد از پنجره نگاهى به بيرون انداخت اتاق هتلى كه گرفته بود به برج لوته ورلد  ويوو داشت، روى تخت نشست زانوهاشو بغل كرد و سرش رو به ديوار كنار پنجره تكيه داد آرزو ميكرد كاش ميتونست برگرده عقب و زندگيش رو توى اون يه هفته متوقف كنه

از حموم اومد بيرون صداى آواز خوندن شنيد يكم گوشاشو با حوله پاك كرد و بيشتر دقت كرد، " تهيونگ برگشته!"
رفت وسط خونه و دنبال صدا گشت تهيونگ رو كنار جزيره ديد كه يه دسته گل توى دستاشه و داره دونه دونه ميچيندش توى يه گلدون شيپورى و اواز ميخونه
- I'm just stranger without you my love
چيزى نگفت كه خوندنشو قطع كنه، مونجا وايساد دستشو توى جيب حولش كردو چشماشو بست كه صداى قشنگشو با ارامش گوش بده
- jukdorok norul, michige norul
*( به حد مرگ دوست دارم، مثل ديونه ها دوست دارم)
- Sranghae Saranghae yeongwonhadrok
*(دوست دارم، دوست دارم تا ابد)
صداش بهش نزديكتر شد چشماش رو باز كرد تهيونگ متوجه حظورش شده بود و داشت به سمتش ميومد
- nochi ankesso neolchajeul geoya
*( پيدات ميكنم و ديگه نميزارم برى)
اومد جلوش و انگشت اشارش رو اروم كشيد زير چونش
- I'm just a stranger without you my love
لبخندى به صورت جين كه با يه لبخند گوشه لبش مات و مبهوت نگاه ميكرد، زد
- چيه؟!
- صدات خيلى قشنگه اووووف بايد خواننده بشى ته
زد زير خنده و كتش رو دراورد
- از خوندن خوشم مياد ولى خوانندگى نه
جين سمت گلاى روى جزيره رفت
- چه خوب!
با تعجب سمتش برگشت و گيج نگاهش كرد
- إه! چرا خوب؟!
جين بينيشو به سر گلها رسوند و بوش كرد و با صورت مغرور و جدى
- اينجورى فقط واس من ميخونى و فقط من صداتو ميشنوم، گل واس كيه؟
صورت گيجش خندون شد و اومد پيشش بغلش كرد
- انقدر حسادت خوب نيست بيبى، واس تو گرفتم
تو بغلش چرخيد و يه ابروشو داد بالا
- حسود نيستم ولى بقيه لياقت شنيدن اين صدارو ندارن ولى من قدرشو ميدونم
-حسود!
با لج نگاهش كرد
- اصلاً حسودم، اين صدا بايد فقط واس من باشه!
لباشو گرفت بوسيد تا نتونه چيز ديگه اى بگه

ADDICTED 🍒Where stories live. Discover now