Addicted 🔞

936 127 50
                                    

ميدونيد معتاد شدن چجوريه ؟
همش از يه كنجكاوى شروع ميشه
كنجكاوى براى يه حس و تجربه متفاوت
اون حس كنجكاوى انقدر وسوسه تون ميكنه كه بلاخره بتونه شكستتون بده، بعدش به خيال خودتون فقط واسه يه بار امتحانش ميكنين و تموم ميشه
ولى از همون لحظه كه تونست اغواتون كنه اعتياد شما شروع ميشه، بعد اون هرچقدرم كه انكارش كنيد مهم نيست! فكرتون عقلتون منطقتون تسليم اون وسوسه شده
در اصل تعريف كلمه اعتياد به معنى تسليم عقل در مقابل يه هوسه كوچيكه

البته حس كنجكاوى هميشه بد نيست تجربه بد نيست ولى اينكه ادم نميتونه بفهمه كدوم دفعه قراره پاش گير كنه و گرفتار بشه بده
يه چيز غير منتظره كه ميتونه همه محاسباتت رو به هم بريزه و قدرت انتخابت رو ازت بگيره
_______________________

با رفتن هسوك
جين به خودش اومد كه بايد به مهمونى برگرده
لباساشو مرتب كرد و به سمت مهمونى برگشت شايد ١٥ يا ٢٠ دقيقه از اونجا دور شده بود "نبايد تا الان در مورد جانشينى تهيونگ حرف زده باشن" پس يكم به قدمهاش سرعت داد
ميخواست بعد از اعلام اينكه تهيونگ قراره جانشين پدرش باشه به همه بگه رابطه شون چيه و خيلى ساده به عنوان پارتنرش بهش تبريك بگه
به در ورودى نزديك شد صداى موسيقى به گوشش خورد، سخنرانى تموم شده بود مثل اينكه
با عجله رفت تو نگاهى به داخل بندازه كسى رو سِن نمونده بود
چند نفر داشتن ميرقصيدن وسط سالن ولى روى صحنه اى كه ديد خشكش زد
وسط سالن تهيونگ با هِرا ميرقصيد!
بغلش كرده بود و لبخند روى لباش اصلاً شبيه كسايى كه به چيزى بى ميل باشن نبود
دستش رو ميتونست پشتش بزاره ولى روى كمرش گذاشته بود
و دستاش كه دستاى ضريفشو محكم گرفته بود
اونجا وايساده بود و با ناباورى صحنه اى كه اخرين چيزى بود كه تو ذهنش تصور ميكرد رو نگاه ميكرد

حرفاى اطرافيانش كه تو گوشاش مثل ميخ كوبيده ميشد
' نگاه كن چقدر بهم ميان'
' اونا زيبا ترين كاپلى هستن كه ديدم'
' انگار واس هم ساخته شدن'
سرجاش وايساده بود و يخ زده بود

پدر و مادر تهيونگ رو نگاه كرد كه كنار وزير وايساده بودن با خوشحالى و با ذوق رقصشون رو نگاه ميكردن
انگار همه چيز پرفكت سر جاى خودش بود
و تهيونگ! مگه نگفته بود اصلاً ازش خوشش نمياد پس چرا داشت ميخنديد؟ چرا خوشحال بود؟
پس همه حرفاى كه زده بود چى " مگه نگفت منو دوست داره پس..."
صداى بلند تشويق فكرش رو قطع كرد

- جين چرا اينجا وايسادى؟
جواب نداد مات ومبهوت به تهيونگ وسط جمعيت نگاه ميكرد
جيمين بازوشو يكم كشيد و از وسط سالن به سمت ميز نزديكش برد
- واس همين دوست نداشت بيام ها؟
- بيخيال فقط يكم باهم رقصيدن ميدونم نارحت كنندست ول...
به سمت جيمين برگشت با عصبانيت
- فقط رقصيدن؟! بغلش كرده بود!  از كى تا حالا اين همه حرف زدن و خنده بخشى از رقص محصوب ميشه؟!
جيمين با تعجب لباش ازهم باز مونده بود
- جين نميتونه با گريه با دختره برقصه كه
داشت خفه ميشد نفسشو از حرص بيرون داد
- ولى ميتونست انقدرم عاشقانه نباشه جيمين
جيمين ازش ترسيد كه نكنه كار احمقانه اى ازش سر بزنه
- چت شده پسر؟ اول شب گفتى برات مهم نيست ولى الان شبيه ديونه ها رفتار ميكنى؟!
با حرف جيمين صورت عصبانيتش پر از سوال و شوك شد!
- "چرا بايد برام مهم باشه؟"
- چى؟!
خودشم نميدونست چى ميگه و چى فكر ميكنه
- من... من كه...
دستش رو زير يقه پيرهنش برد و پشت گردنش كشيد
نميتونست به جيمينم نگاه كنه اصلاً نميدونست كجارو داره نگاه ميكنه با فكر خودش توى جنگ بود
از فكراى توى سرش خوشش نميومد يا شايدم ازشون ميترسيد
دكمه زير گره كراواتش رو باز كرد نميتونست نفس بكشه
- جين چى شده؟
به چپ و راستش نگاهى كرد داشت خفه ميشد بايد از اونجا ميرفت بيرون بايد از شر اون سوالا و فكراى تو سرش فرار ميكرد
- هى كجا ميرى جين با توم؟

ADDICTED 🍒Where stories live. Discover now