جونگکوک کلافه دستی توی موهاش کشید.
× چرا این کار میکنی؟+ چی کار میکنم آقای جئون؟
× قصدت چیه؟
تلخنده ای روی لب های جین نشست، نگاهش بین اطراف چرخوند که با دیدن تهیونگ بهش چشم دوخت.
+ قصدم مشخص نیست؟
جونگکوک رد نگاه جین گرفت، به تهیونگ نگاه کرد و دوباره نگاهش به جین داد.
× نه مشخص نیست.
+ قصدم اینکه به بعضی ها نشون بدم، هر کاری تاوانی داره.
جین زل زده بود به تهیونگ و جونگکوک هم زل زده بود به جین.
با اومدن فرد آشنایی کنار تهیونگ تلخنده روی لب های جین محو شد و به جاش اخم مهمون صورتش شد.
با صدای خنده جونگکوک با حرص به سمتش برگشت.
+ چیزی شده آقای جئون؟× آره یاده یه خاطر افتادم.
+ چه خاطریه؟
با حرص گفت و منتظر جواب جونگکوک شد.
× فکر نکنم خاطرات من براتون جذابیت داشته باشه آقای لی جین!
با تمسخره گفت و به خندیدن ادامه داد.
جین چشم غرهای بهش رفت و گفت:
+ تعریف کنید، دوست دارم بشنوم.جونگکوک با لبخنده روی لب هاش، سری تکون داد.
× خب من وقتی دانشجو بودم یه پسری بود که ازش بدم میومد و همیشه باهام توی جنگ بودیم، ولی از اونجایی که نامزد و دوست پسر بهترین دوستم بود مجبوراً تحملش میکردم.
لحظه ای مکث کرد که جین فوری با اخم و تروشرویی لب زد:
+ فقط همینه؟!جونگکوک آروم سرش به دو طرف تکون داد.
× نه، خب منو و دوستم باهام زندگی میکردم، یه روز که بر میگشتم خونه، نامزدش دیدم، حالش بد بود و گریه میکرد، وقتی وضعیتش دیدم، فهمیدم که بلاخره متوجه شده که نامزدش بهش خیانت میکنه، خوشحال بودم چون قرار بود از شرش خلاص بشیم ولی نمیدونست دنیا هنوز بازی های دیگی هم برام داره.
مکث کرد، آه عمیقی کشید و دوباره ادامه داد.
× میخواستم برگردم خونه، که دیدم پسره نزدیک خودش به کشتن بده، شاید باورت نشه ولی انسانیت به خرج دادم و رفتم پیشش، گریه میکرد و حالش بد بود، اون روز تا شب همراهش توی خیابان ها بودم و پسر فقط گریه میکرد.جین غرق حرف های جونگکوک شده بود، دیگه عصبانیت یادش رفت، توی گذشته و بین خاطراتش میگشت.
فلش بک 2019/1/13
نفس عمیقی کشید تا آروم بشه، هنوز هم با گذشت یکسال از آشنایش با تهیونگ، باز هم موقع دیدنش استرس میگرفت، حس هاش دقیقاً مثل روز اول بودن.

YOU ARE READING
Hidden
ChickLit(پایان یافته) همه چیز اون طور که میبینیم، نیست. همهای آدم ها اون طوری که نشون میدن، نیستن. همه چیز توی این دنیا پشت یه سری چیزها مخفی شدن. آدم های مهم زندگیت، اونایی که بیشتر از همه بهشون اعتماد داری هم پشت نقاب پنهان شدن... دنیایی جایی که نباید...