صدای خنده های بلند دختر، توی کله خونه پیچید، جیمین بیشتر به خودش فشار داد، و دوباره به تعریف کردن ماجراهاش ادامه داد.
_ آره دیگه خلاصه، با یه مشت و یه لگد روی زمین افتاد، اولش چند دقیقه با بهت نگاهم کرد و دقیقه بعد مثل بچه ها زد زیر گریه.
جیمین که خوب از روحیه خواهرش خبر داشت، خندید و سری از روی تاسف تکون داد.
_ نونا لطفاً سعی کن از این بعد کمتر آدم ها رو بزنی.بوسی روی موهای طلایی و نرم جیمین زد و گفت:
_ عزیزم بعضی وقت ها باید یه سری از آدم ها رو زد._ ولی گناه دارن.
سرش به دو طرف تکون داد،در حالی که نگاهش به جین و شوگا بود، گفت:
_ چون گناه دارن و دلم براشون میسوزه، از دست من کتک میخورن تا ادب بشن و به کسی آسیب نزن.شوگا اَبروهاش بالا داد و آروم طوری که فقط جین بشنوه گفت:
× چه استدلال جالبی داره!جین هم آروم دم گوش شوگا زمزمه کرد.
+ تا حال همچین دختری ندیده بودم.× موندم چطور آدمی به مهربونی و لطیفی مثل جیمین همچین خواهری داره.
+ بابای تو و جیمین که باهام دوستن؛ چطور تا حال این دختر ندیده بودی؟!
× از بچگی توی آلمان به همراه مادرش زندگی میکرده.
+ آهان.
_ هی شما دوتا چی بهم میگید.
× هیچی، نونا تازه از راه رسیدی حتما خسته ای، میخوای اتاقت نشون بدم
رایونگ چشم هاش ریز کرد و چینی به دماغش داد.
_ اولاً کی بهت اجازه داده منو نونا صدا کنی؛ تو فقط میتونی منو خانوم پارک صدا کنی، دوماً به تو چه خسته ام یا نه؛ به جایی این حرف ها پاشو یه چیزی برای خوردن آماده کن!شوگا جا خورده از حرف های دختر با بهت بهش نگاه میکرد و جین آروم ریز ریز میخندید؛ در حالی که جیمین خجالت زده سعی داشت حرف های خواهرش ماسمالی کنه.
_ عاااا عزیزم نونا وقتی خسته و گرسنه باشه؛ کمی بداخلاق میشه.
لپ جیمین گرفت و محکم کشید در حالی که به شوگا چشم غزه میرفت، گفت:
_ من معمولاً خوش اخلاقه ولی عین گفته جیمین وقتی های که خسته و گرسنه باشم بداخلاق میشم البته توی همین یک ساعتی که اومدیم اینجا متوجه شدم وقتی این پسر سفید میبینم هم اعصبانی میشم.حرف هاش گفت در حالی که به شوگا اشاره میکرد، به مبل تکیه داد و پاهاش روی میز دراز کرد.
جیمین خجالت زده از جاش بلند شد و گفت:
_ من برم، یه چیزی آماده کنم تا بخوریم._ لازم نکرده کیک برنجی من، تو کنار نونا میمونی؛ این پسری که مثلاً دوست پسرت یه چیزی آماده میکنه.

YOU ARE READING
Hidden
ChickLit(پایان یافته) همه چیز اون طور که میبینیم، نیست. همهای آدم ها اون طوری که نشون میدن، نیستن. همه چیز توی این دنیا پشت یه سری چیزها مخفی شدن. آدم های مهم زندگیت، اونایی که بیشتر از همه بهشون اعتماد داری هم پشت نقاب پنهان شدن... دنیایی جایی که نباید...