21

2.6K 657 167
                                    


سریع از جام بلند شدم و به سمت تهیونگ رفتم
" ببین اینجوری شماره خط رو عوض میکنی و به گوشیت وصلش میکنی "

تهیونگ چشماشو چرخوند و کلافه از دستم غر زد
-چرا اخه همه این کارارو به من میگی بکنم، آدمای دیگه ای هم هستن مثلا اون بانی فیصه یا چمیدونم

" احمق "
نیشگونی از دستش گرفتم و ادامه دادم
" اون یکی از دوستای یونگیه، اخه چطوری میتونم بهش بگم این کارو برام بکنه. هی ته بجنب تا دو دقیقه دیگه باید برم "

-اوه، خیله خب باشه. باید چیکار کنم؟

" خب من الان میرم پیشش و بهش میگم بیا بریم قدم بزنیم، با هم حرف بزنیم یا همچین چیزی وقتی دیدی دور شدیم باید با شماره من بهش پیام بدی. اون میدونه که اون شماره منه ما باید گیجش کنیم نباید به این زودی بفهمه من کیم. "

قبل از اینکه برم با فکر به کارایی که تهیونگ میتونست بکنه سریع به سمتش برگشتم که بهش اخطار بدم
" به من نگاه کن، کند نباشی ها‌. منظم و سریع بنویس. بدون اغراق و کوتاه صحبت کن و زیاد هم باهاش حرف نزن، چون من حسودم "

تهیونگ سرش رو تکون داد
-خب متوجه شدم‌. خیلی زودتر از اینجا برو عاشق پیشه

نفس عمیقی کشیدم و برای آخرین بار به تهیونگ نگاهی انداختم و زمزمه وار لب زدم
" من بهت اعتماد دارم "

بعد از زمزمه من لبخند محوی زد.
دروغ گفته بودم.
بهش اعتماد نداشتم.

*****


یونگی دستش رو دور شونم انداخت و گفت
-خب؟
میدونستم اون عمدا دستش رو دور شونم انداخته ولی خب باز... نمی‌تونستم هیجان زده نشم چون به هرحال اون پسری بود که دیوانه وار دوسش داشتم.
حتی اگه اینکه اون فقط داشت بازی میکرد، قلب منو آزار میداد فقط برای اینکه نشون بده اون میدونه من کیم. اما به هرحال من نمیتونستم از این موقعیت دور بمونم.
اینطوری فرصت من هدر میرفت.

یکی از ابروهاشو بالا انداخت و سوالی بهم نگاه کرد
-چرا ما به اینجا اومدیم؟

لبخندی زدم و دوربین توی دستمو بهش نشون دادم
" میخوام عکس بگیرم "

برای اینکه توی عکس بیوفتم با هیجان سرجای خودم پریدم، با این کارم لبخندی زد و نگاهشو به دوربین داد.
با صدای نوتیف گوشیش که نشون میداد پیامی دریافت کرده لبخندم به لبخند مکارانه ای تبدیل شد.

ولی همه این چیزا به کنار هدف اصلی من چیز دیگه ای بود میخواستم ببینم اگه بفهمه اون شماره من نیست، با توجه به اینکه من شخص دیگه ای هستم هنوز باهام حرف میزنه؟
هنوز سرکلاس بهم خیره میشه یا زیر پست های اینستاگرامم کامنت میزاره؟

موبایلشو درآورد و بلافاصله بعد از نگاه کردن به صفحه گوشیش اخم کرد.
" از شخص مهمیه؟ "

سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و بعد نگاهی بهم انداخت. اول نگاهشو به دستام و بعد به صورتم داد.

" اگه وقت نداری عکس بگیریم اشکالی نداره. میتونیم برگردیم من عجله ای ندارم "

چند لحظه صبر کرد و بعد به سمتم برگشت
-بسته پیامک من تموم شده. میشه از گوشی تو استفاده کنم؟

خط اصلی من هم توی خونه بود و اون یکی شمارم دست تهیونگ بود دستپاچه سرمو منفی تکون دادم
" من هم ندارم.. چون مال منم تموم شده. اره بسته منم تموم شده "

-فهمیدم
بعد از گفتنش، سرش رو تکون داد ولی ادامه داد
-به هرحال، مسئله مهمی نبود. فقط اینکه شمارتو بهم بده. من شمارتو ندارم.

" اوه البته "
بهش نزدیک شدم و گوشیشو از دستش گرفتم.
قبل از اینکه شمارمو وارد کنم توجهم به پیام های بالای صفحش جلب شد.
اون شماره منو به اسم Jimin سیو کرده بود و آخرین پیام از طرف تهیونگ این بود
" هی، ما باید اینجا باهم قرار میزاشتیم. من پیکنیک رو دوست دارم "

بی اختیار با دیدن پیام بلند خندیدم و گوشی رو به سمت صورتش گرفتم
" این جیمین دیگه کیه؟ یه دختر سال پایینی؟ "

-نه.
گوشی رو از دستم گرفت و خاموشش کرد
-اون کسیه که تو خط شمارتو بهش دادی.

بعد از تموم شدن حرفش ازم فاصله گرفت به جلو حرکت کرد، و من رو با دهن باز از تعجب تنها گذاشت.

.
.
‌.


Ok but, یونگی واقعا باهوشه.

آپ کردنم توی این ساعت صرفا جهت این بود که بفهمم چند نفر بیدارن. هستین؟=)

قراره بیام کامنتای این دوسه پارتتون رو جواب بدم. ممنونم برای اینکه نظرتونو تایپ میکنین.

Love You All.

Destroy [Completed]Where stories live. Discover now