part4

2.8K 615 148
                                    

تهیونگ خمیازه ای کشید و‌ در حالی که موبایلش رو به گوشش چسبونده بود نالید:

″چرا هنوزم نمیای مدرسه؟ باورت نمیشه تیم بسکتبال مدرسه بدون تو‌ نابود شده.″

با نشنیدن صدای جونگکوک و فهمیدن بی میلیش راجع به مدرسه بحث رو عوض کرد:

″فکر میکنی بتونیم فردا صبح بریم کنار ساحل و شنا کنیم؟ مدرسه رو میپیچونم! چون گفته بودی دوست داری کلی لحظه های عاشقانه جدید بسازیم.″

جمله آخرش رو با صدای آروم تری از ترس شنیدن یکی از اعضای خانواده اش گفته بود.
جونگکوک اما با شنیدن صدای آروم و‌ خجالتی تهیونگ لبخند کوچیک و غمگینی روی لبهاش نقش بسته بود و با صدای آروم تری جواب پسر رو داد:

″فردا صبح؟ اگه بتونی ساعت پنج صبح بیای اونجا خوب میشه، میتونی؟″

تهیونگ هیجان زده تکون محکمی روی تختش خورد و موبایلش رو سفت تر بین دستهاش فشرد و رو به جونگکوکی که پشت خط بود با صدای خوشحالی گفت:

″ساحل همون پارک همیشگی؟ براش هیجان زده ام... شاید بعدش بتونیم بستنی هم بخوریم.″

جونگکوک با صدای آروم‌ و ناراحتی توجه تهیونگ رو جلب کرد:

″تو فکر میکنی ممکنه که... منظورم اینه که اگه جدا بشیم چی میشه؟″

تهیونگ متعجب از لحن و صدای محزون جونگکوک جواب داد:

″من فقط نمیخوام به آینده فکر کنم. چرا باید نگران زمانی باشیم که هنوز اتفاق نیوفتاده؟″

جونگکوک با صدای نامطمعن و ترسیده ای پرسید:

″چرا نباید نگران باشیم؟ من... من یکم ترسیدم″

تهیونگ لبخندی زد جوری که انگار جونگکوک میتونست اون لبخند رو از پشت تلفن ببینه و با صدای پر انرژی ای جواب داد:

″مگه ما قراره جدا بشیم؟ من که تا وقتی باهام ازدواج نکنی ولت نمیکنم.″

جونگکوک اینبار صدای خنده اش توی گوش های تهیونگ پیچید و پسرک رو به زدن لبخندی وادار کرد.
بعد از روز ها بالاخره تونسته بود صدای خنده ی جونگکوک رو بشنوه و اینکه خودش باعث اون خنده بود بهش احساس غرور میداد.

تهیونگ حتی نمیدونست مشکل جونگکوک چیه،
ولی متوجه بود که یه چیزی سر جاش نیست.
اما تا وقتی که حال جونگکوک خوب میشد تهیونگ کنارش میموند و دلیل حال خوبش میشد؛
اصلاً مگه همین عشق نبود؟
دوست داشتن کسی در هر حالتی.
اون جونگکوک رو دوست داشت و مهم نبود که جونگکوک چرا حالش خوب نیست و چه اتفاقی براش افتاده؛
تهیونگ باز هم به دوست داشتنش ادامه میداد.

این احمقانه بود که میگفتن عشق نوجوانی واقعی نیست؛
تهیونگ خیلی از آدم هایی که ادعای عاشقی میکردن وفادار تر بود..!

Dark halfWhere stories live. Discover now