part6

2.6K 584 109
                                    

ساعت از نیمه شب گذشته بود و صدای قدم هایی که توی سالن کوچیک خونشون کشیده میشد نشونه ای از حضور پدر مستش توی اون خونه بی مهر بود.

″جونگکوک؟″

صدای بلند و آشنای مرد که توی گوش هاش پیچید لرزی به بدنش انداخت و تکون کوچیکی روی تخت خورد.
برای بیرون رفتن از اتاق تردید داشت،
مرد همیشه مست به خونه برمیگشت و همیشه غر ها و تحقیر های بیهوده ای میکرد.
اما این بار صدای جدی پدرش باعث میشد از جاش بلند شه و تا دم در اتاق بره تا بفهمه مرد چرا داره با این صدای جدی صداش میزنه.
با باز کردن در اتاق سر مرد به سمتش برگشت و با دیدن چشم های سرخ و لباس های نیمه پاره مرد از ترس قدمی عقب برداشت.
اما قبل از اینکه بتونه به داخل اتاق برگرده و در رو قفل کنه؛
مرد با عصبانیت غیر قابل درکی به سمت پسر کم سن و سال هجوم آورد و با زمین زدنش شروع کرد به کوبیدن های مشت های پر قدرتش به صورت لاغر و استخوانی جونگکوک.

پدر جونگکوک اون شب پر بود از خشم دعوای خیابونی کوچیکی که داشت و افسرده تر از هر وقتی بود، مستی زیادش باعث از دست دادن کنترلش شده بود و برای اولین بار داشت به پسر در سن بلوغش آسیب میزد.
شاید بخاطر بی حواسی از الکلش بود که با لگد هاش تمام اعضای بدن پسر رو کبود کرد و امید کوچیکی که به زندگیش برگشته بود رو نا امید کرد.

مهم ترین چیزی که آقای جئون اون شب نفهمید تلاش های تهیونگ و حتی جونگکوک برای همین امید کوچیکی بود که حالا خاموشش کرده بود.
مرد حتی اگه لحظه ای میفهمید جونگکوک برای همون امید کوچیک چقدر زحمت و سختی کشیده هیچوقت حتی نزدیک به نوشیدنی های الکی نمیشد؛
اما آدم ها همیشه وقتی متوجه چیزی میشدن که دیر شده بود.

.

تهیونگ ترسیده قدم هاش رو بلند تر به سمت پذیرش بیمارستان بر میداشت و از زنی که پشت مانیتور نشسته بود با در موندگی پرسید:

″ببخشید، اتاق جئون جونگکوک کجاست؟ بیماری که بخاطر آسیب های بدنی بستری شده.″

زن پرستار نگاه کنجکاو به پسری که با فرم مدرسه رو به روش ایستاده بود انداخت و بعد با بالا انداختن ابرو جواب داد:

″اتاق 112. لطفا برای بقیه بیمار ها مزاحمت ایجاد نکنید.″

تهیونگ بی اهمیت به چهره ی حق به جانب پرستار به سمت پله ها دویید تا هر چه زودتر به طبقه ی دوم برسه.
قبل از اینکه اتاق 112 رو رد کنه با دیدن تابلو کوچیک با فشردن یونیفرم مدرسه توی دستهاش بعد از در زدن وارد اتاق نچندان بزرگی که سه تا تخت داشت شد.

جونگکوک با نگاهی خیره به سقف سفید با صورت زخمی دراز کشیده بود و هر از چند گاهی بینی قرمز شده اش رو بالا میکشید.

تهیونگ بغض کرده قدمی جلو گذاشت و با صدای آروم و ملایمی پرسید:

″حالت خوبه ضربانِ من؟″

Dark halfWhere stories live. Discover now