~∆Part"6"∆~

2K 272 14
                                    

د.ا.د نویسنده

مجلس عروسی تموم شده بود و همه اشراف رفته بودن

تنها کسایی که هنوز نرفته بودن
نامجون و جین بودن

جیمین و هوسوک ، یونگی چند دقیقه پیش رفته بودن به عمارت خودشون

جنی با لیسا رفته بود عمارتشون

~ته

تهیونگ که گوشه ای غمبرک زده بود سمت جین برگشت و با صدایی که از ته چاه میومد جواب داد

+بله

~من دیگه میرم

سمت تهیونگ اومد و محکم بغلش کرد
و با صدای لرزونی ادامه داد

~خییلیی مراقب خودت باش عزیزم ، انقدر ناراحت نباش همچی درست میشه

تهیونگ بغضشو قورت داد و با لحن شوخی گفت

+خفم کردیی هیونگگ

جین دستاشو قاب صورت تهیونگ کرد و با چشمای اشکی به چشمای تهیونگ نگاه کرد

~تو کی انقدر بزرگ شدی هق

دوباره تهیونگ رو محکم بغل کرد

تهیونگ تند تند پلک میزد تا جلوی ریزش اشکاش روی گونه هاش رو بگیره

نامجون که تا الان داشت با جونگکوک صحبت میکرد وقتی صدای گریه جین رو شنید سمتشون رفت

جین رو از بغل تهیونگ بیرون کشید و دستش رو دور کمرش حلقه کرد و به صورت جین نگاه کرد
دست دیگش رو روی خط فک جین گذاشت و اشکاش رو پاک کرد

= نگام کن

جین به نامجون نگاه کرد

= چیزی نشده ته همین جاست هروقت خواستی میارمت ببینیش

جین از بغل نامجون بیرون اومد و سمت تهیونگ که حالا جونگکوک هم کنارش نشسته بود رفت
و دوباره تهیونگ رو بغل کرد

~خدافظ عزیزم

+خدافظ

جین از بغل تهیونگ بیرون اومد

نامجونم تهیونگ رو بغل کرد

=خدافظ مراقب خودت باش

تهیونگ محکم پدرش رو در اغوش کشید و باصدای ارومی گفت

+خداحافظ بابا

نامجون صورت تهیونگ رو با دستاش قاب گرفت و آروم پیشونیش رو بوسید

نامجون ،تهیونگ رو رها کرد و سمت جونگکوک که کنار تهیونگ روی تخت سلطنتیش نشسته بود و به اونها نگاه میکرد رفت
جین و نامجون بعد از خداحافظی کوتاه ولی رسمی با امپراتور رفتن و تهیونگ رو توی این قصر جهنمی تنها گذاشتن

.
.
.
.
‌.
.
.
.
.
.
.
.
.

سلااااممم🙃❤️
میدونم کمه ولی فردا هم سعی میکنم یکی دیگه اپ کنم که جبران بشه 🤍

فعلااا👋👋







•~∆𝕽𝖊𝖉 𝕷𝖔𝖛𝖊 ∆~• 🅺🅾🅾🅺🆅Where stories live. Discover now