~∆Part"21"∆~

1.8K 220 54
                                    

نویسنده⁦⁦⁦⁦^_^⁩

پدر اوه یون (یکی از وزرا ):دخترهههه ابلههه

وزیر یون با کمربند محکم به پایه دخترش زد و اوه یون روی زمین افتاد

اوه یون(معشوقه جونگکوک): پدر نزن .. هق .. لطفاً

اوه یون التماس میکرد که شاید پدره سنگ دلش دست از زدنش بردارد

وزیر یون داد زد :  توی حروم زاده حتی یه شبم نتونستی با امپراتور بخوابی ، میدونی من چه سختی کشیدم تا تو رو معشوقه امپراطور کنم ، ملکه مادر عصبانیه ، انقدر دست روی دست گذاشتی که الان اون پسره جایی که برای تو بود رو گرفته ، توی هرزههه ، تمامه نقشه های ملکه رو خراب کردی

و محکم تر از قبل به تن نحیفه دختر ضربه زد

اوه یون :جییغ... پدر من ..هق‌. با اینکه علاقه ای به امپراتو...

وزیر یون سیلیه محکمی به دخترش زد ، صورت مرد از عصبانیت قرمز شده بود

وزیر یون:خفه شوو دختره چشم سفید ، من برای زندگیت تصمیم میگیرم ، پس تو مثله یه جنده باید کارتو بکنی

دختر سرش پایین بود و اروم گریه میکرد ، از درد جسمش گریه نمیکرد ، گریه میکرد چون روحش درد داشت ، از این زندگی خسته بود ، چقدر دیگه باید میشکست ، دیگه چیزی برای شکستن نداشت ، از همون بچگی زندگیش سیاه بود ، مادرش وقتی به دنیا اوردش مرد و اون هیچوقت زنی که به این دنیایه تاریک اوردش رو ندید ، فقط شنیده بود که مادرش زن زیبا و مهربانی بوده ، توی نوجوانی عاشقه پیشخدمتشون شد ، پدرش متوجه علاقه دخترش نسبت به پسر شد و پسر را شکنجه داد ، شکنجه های وحشتناک و دردناک ، دختر گریه کرد و به پدرش التماس کرد که به اون پسر کاری نداشته باشه اما پدرش با سنگدلی ان پسر را کشت ، قلب دختر با اون پسر نابود شد و دختر دیگر هیچکس را قبول نکرد

«چرا ؟ چرا ؟مگه من چه گناهی کردم که سزاواره این همه دردم»

___________________________________________

لی مین هو (وزیر ارشد و برادر ملکه مادر):اون دختره هرزه تمامه نقشه هات رو بهم ریخت ، حالا چیکار کنیم

کلودیا با خونسردی روی صندلی لم داده بود و قهوه شو مینوشید با حرفه مرد نیشخندی زد

کلودیا (ملکه مادر) :هه ، منو دسته کم گرفتی برادر

لی مین هو که با بی قراری دور اتاق میچرخید ، ایستاد و به کلودیا نگاه کرد

لی مین هو :منظورت چیه ؟؟ نقشه دیگه ای داری؟؟

کلودیا لیوانه قهوه شو روی میز گذاشت و به برادرش نگاه کرد

کلودیا : معلومه که دارم

لی مین هو نیشخندی زد روی صندلیه روبه روی زن نشست و با عجله گفت : توضیح بده

زن نگاهشو به قهوه ی توی دستش داد و کمی نوشید ، با خونسردی گفت: جادوی سیاهو روی کیم تهیونگ میزارم  ، همونجور که برای مادر جونگکوک گذاشتم و اون سر زأ مُرد ، اون زنیکه بچه دار نمیشد من بهش کمک کردم ، البته با مرگش

خنده ای کرد و ادامه داد : از دسته اون پسر خلاص میشیم و اوه یونو ملکه میکنیم ، اینجوری هم وارث داریم هم من میتونم روی جونگ کوک و حکومت سلطه داشته باشم ، دلم برا کیم ها میسوزه ، خیلی بد بختن

لی مین هو : اما اگه نمرد چی ؟؟ خودت میدونی که ، ممکنه زنده بمونه

کلودیا به برادرش نگاه کرد :با اینکه درصده زنده موندنش کمه اما ، برا بعدش نقشه دارم ، نمیزارم نقشه هام خراب شه

کلودیا نیشخندی زد و کمی از قهوشو نوشید

لی مین هو: اگه عاشقش بشه چی ؟

کلودیا با تمسخر به مرد نگاه کرد :هه عاشقه کیم تهیونگ !؟

قهقهه ای زد و ادامه داد :ابدا ، اون عمرا عاشقش شه ، اون یه کیمه ، فکر کردی چرا من قتل امپراطور  رو گردنه مادره تهیونگ انداختم؟؟ ، تنفره جونگکوک از کیم ها  و تنفره تهیونگی نسبت به جئون ها ، خیلییی زیاده ، اونا شدیدا از هم متنفراً

لی مین هو خنده ای کرد : تو خیلی پلیدی

___________________________________________

های گایز😜

خب خب خب ، اتفاقاتی در راه است  (خنده شیطانی)

اوه راستی دلم تنگیده بود 💓

هر سوالی داشتین بپرسید ، چون احساس میکنم گیج شدین😂

بای👋🌹😉

•~∆𝕽𝖊𝖉 𝕷𝖔𝖛𝖊 ∆~• 🅺🅾🅾🅺🆅Where stories live. Discover now