𝒑𝒂𝒓𝒕 27

1.3K 256 122
                                    

22:30 Feb/5
گلوش از سرفه‌هایی که کرده بود میسوخت و گاها همراه سرفه کمی خون هم از دهنش خارج میشد که دلیلش زخم شدن گلوش بود ولی هیچ کدوم از اینا براش اهمیت نداشت و همچنان به سیگار کشیدنش ادامه می‌داد....میدونست اگر هرچه زودتر برادرش رو پیدا نکنه و همینطور به سیگار کشیدنش ادامه بده مطمئنا میمیره... رییَش هیچ توان مقاومت نداشت همین که تا اینجا همراهیش کردن خیلی هنر کردن....
شده بود کار هرشبش.... هرشب و هرشب میومد تو این پارک که برای آخرین بار برادرش رو دیده بود پاکت پاکت سیگار رو تموم می‌کرد و برمی‌گشت خونه و بدون اینکه کسی متوجهش بشه میرفت تو اتاقش.... اصلا حوصله جواب پس دادن نداشت و این قضیه چند ماهی بود که بدتر شده بود....
خودش هم دلیل این حجم از دلتنگیش رو نمی‌دونست.... شاید چون الان تنهاتر ‌‌شده بود اینقدر احساس دلتنگی می‌کرد....

<----------------------->
13:48  Feb/6
با درد خفیفی چشماش رو باز کرد و خودش رو جلوی در خونه‌ای دید.... اینجا کجا بود....با کمی فشار آوردن به مغزش همه چیز یادش اومد....بالاخره تونست از اونجا خلاصشه و دیگه هیچوقت به همسران همسرش حسادت نکنه اما دلتنگیش چی؟! اونجا دنیایی بود که خودش ساخته بود....اون الان کجاس؟!...

آروم در خونه روبه‌روش رو زد و بعد از چند لحظه در باز شد و سِلِنه با آرامش هرچه تمام تر وارد شد....

Jangbin. سِلِنه؟

Slene. بله... شما من رو از کجا می‌شناسید...؟

جانگبین دستش رو دراز کرد و با مهربانی دست سِلِنه رو فشرد

JGN. من جانگبین هستم رئیس پک ماه.... شما باید همسر سابق الهه نور باشید درسته؟

سِلِنه با ناراحتی سرش رو تکون داد و سرش رو پایین انداخت

JGN. به پک ما خوش اومدین....دیشب الهه ماه به پک ما خبری فرستادن که باعث تعجب و همچنین خوشحالی تمامی ما شد... منتظرتون بودیم

HANA. اوه مهمونمون اومدن

با صدای خانمی سرش رو بالا برد و به پله ها نگاه کرد،زن بسیار زیبایی رو دید که داشت از پله ها پایین میومد....

هانا به محض رسیدن به سِلِنه باهاش دست داد و خودش رو معرفی کرد

HNA. سلام... من هانا هستم لونای پک ماه... یه پسر دارم که در حال حاضر تو پک دارک پیش جفتش زندگی میکنه از آشنایی باهاتون خوشبختم.... هانا صدام کنید

هانا با خوش رویی خودش رو معرفی کرد و منتظر سِلِنه موند

Selene. عامممم....سِلِنه هستم و همونطور که میدونید همسر سابق زئوس یا همون الهه نور هستم و.... بچه‌هایی دارم که هرکدوم مسئولیت یه چیزی رو تو این دنیا بر عهده گرفتن.... همونطور که وقتی کسی از دنیای شما تبعید میشه به دنیای ما میاد ماهم وقتی تبعید بشیم به دنیای شما میام

°Endless love ~ عشق بی‌پایان°Where stories live. Discover now