↱[ 𝐏𝐚𝐫𝐭:13 ]↲

193 28 13
                                    

کلافه روی تخت نشست و بی حواس دومین قوطی سودایی که سر کشیده بود رو توی سطل زباله ی گوشه ی اتاق پرت کرد

موهاش رو از روی چشم هاش کنار زد و نگاهی به ساعت انداخت، دیگه ساعت چهار صبح شده بود و تهیونگ هنوز هم برنگشته بود
میتونست قسم بخوره گذشت هر دقیقه ی ساعت رو با چشم هاش دیده،

هر لحظه منتظر بود تهیونگ در رو باز کنه و وارد بشه، ولی انگار این انتظار قرار نبود به پایان برسه
از روی تخت بلند شد و بار دیگه لب پنجره ایستاد و تا جایی که میتونست خم شد و به اول کوچه نگاه انداخت اما باز هم خبری از تهیونگ نبود

اخمی کرد و سمت گوشیش رفت تا بازم بهش زنگ بزنه،
میدونست اینکه هر چند دقیقه یک بار از پنجره بیرون رو چک کنه، پشت هم به تهیونگ زنگ بزنه و مدام خیره به ساعت باشه، باعث نمیشه تهیونگ برگرده
اما مگه کار دیگه ای هم میتونست بکنه؟

حتی به رفتن به کلاب هم فکر کرده بود و لباس هم پوشیده بود، اما انقدر ذهنش درگیر نبودِ تهیونگ بود که فراموش کرده بود آدرس کلاب رو نداره
حق هم داشت، جونگکوک فقط یک بار پا توی اون کلاب گذاشته بود و همون یک بار رو هم انقدر استرس داشت که هیچی از مسیری که رفته بودن رو یادش نموند

بار دیگه شماره ی تهیونگ رو گرفت و به بوق های پشت سر همی که انگار رو مخ تر از همیشه بودن گوش داد،
شاید این دهمین باری بود که شماره‌ش رو می‌گرفت، به امید اینکه شاید تهیونگ تا قبل از این گوشیش رو نمی‌دیده و این بار دیگه جواب میده
اما این دهمین بار هم مثل همون دفعه ی اول با پایان تماس توسط اپراتور رو به رو شد

عصبی گوشیش رو کناری پرت کرد و لبه ی تخت نشست، پاهاش رو با ریتم تند و حرکت ریزی تکون میداد و سعی میکرد نفس های تندش رو آروم کنه تا کمی از عصبانیت و نگرانیش کم بشه

دیگه کم کم داشت به این فکر میکرد که به جیمین زنگ بزنه و آدرس کلاب رو ازش بپرسه
مطمئن هم نبود که جیمین آدرس جایی که تهیونگ هست رو داشته باشه ولی تنها کسی بود که میشناخت و میتونست بهش رو بندازه

خم شد و گوشیش رو از گوشه ی تخت برداشت و با کمی تردید شماره ی جیمین رو گرفت
بعید میدونست این وقت صبح بیدار باشه و جوابش رو بده، و همینطور هم بود

نفس عمیقی کشید و خودش رو به پشت روی تخت انداخت، به سقف خیره بود و دیگه فکری نمیکرد
فقط پوچ و خسته همون جا دراز کشید و منتظر تهیونگ بود

تمام راه هایی که داشت رو امتحان کرده بود و با این حال هر بار نتیجه تلاش هاش به بن بست میرسید
تهیونگ بالاخره برمیگشت، قطعا تا قبل از ساعت شش برمیگشت
با این فکر لبخندی زد و اینطوری کمی قلب بی قرارش رو آروم کرد

پلک هاش رو روی هم گذاشت و سعی کرد کمی استراحت کنه که این بار صدای داد و بیداد یک نفر از طبقه ی پایین باعث شد چشم هاش رو باز کنه
با صدای آشنای نگهبان ورودی خوابگاه پلک هاش رو ریز کرد و با فکری که یک دفعه به سرش زد با چشمای گشاد شده از روی تخت پرید و از اتاق خارج شد

No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]Where stories live. Discover now