ماگش رو که حالا تقریبا پر شده بود از زیر قهوهساز برداشت و نگاهی به سطح قهوهای رنگش که تلالو نورپردازی سقف روش دیده میشد، انداخت.
قهوهاش هنوز داغ به نظر میرسید و تهیونگ قصد نداشت با وجود اینکه دیرش شده خودش رو بسوزونه برای همین به کانتر آشپزخونهاش تکیه زد و در حالی که ماگش رو بین دو دستش گرفت، به فکر فرو رفت. مدتی میشد که تمام افکارش فقط به یک اسم منتهی میشد... پارک جیمین.
حالا هم تفاوتی با دفعات قبل نداشت، تهیونگ نمیتونست این اسم لعنتی رو از ذهنش بیرون بندازه.
خیلی خوب میدونست اتفاقی که بین خودش و جونگکوک افتاده تقصیر خودش بوده و جیمین هیچ نقشی توش نداشته اما تهیونگ از اول هم از پارک جیمین خوشش نمیاومد. حالا هم نمیتونست نگاههای مرموز اون پسر رو از ذهنش بیرون کنه.
یعنی باید باور میکرد شخصی که روبهروش ایستاد و با نگاهی تیزی بهش فهموند میتونه کوک رو از چنگش دربیاره، فقط یه آدم رندومه که زندگی عادیش رو میگذرونه و برحسب اتفاق بعد از خیانت تهیونگ سر راه جونگکوک سبز شده؟
شاید این احتمال اونقدرها هم دور از باور به نظر نمیاومد اما تهیونگ نمیتونست ذهن شکاک و منفیبافش رو کنترل کنه. مخصوصا حالا که به هر ریسمانی به امید اینکه بتونه جونگکوک رو دوباره پیشش برگردونه، چنگ مینداخت. و این احتمال که یه کاسهای زیر نیمکاسهی جیمین باشه و تهیونگ بتونه با زمین زدنش اون پسر لعنتی رو از سر راهش کنار بزنه، وسوسهانگیز به نظر میومد.
با وجود بخاری که هنوزم از قهوهاش بلند میشد، ماگش رو بالا آورد و با احتیاط جرعهای نوشید.
با دونستن اینکه داغی قهوهاش در حد دلخواهشه، جرعه بزرگتری از قهوهاش نوشید و با دست آزادش گوشیش رو از جیبش بیرون کشید.
یادش میومد بعضی وقتها پدرش از یکی از منشیهای شرکتش میخواست درمورد کسی تحقیق کنه، حالا اون شخص بعضی وقتها رقیبش بود و بعضی وقتها هم کسی که پدرش میخواست مطمئن شه درصورت نزدیکتر شدن بهش قرار نیست آسیبی به خودش یا شرکتش وارد شه. شاید میتونست از اون بخواد یه سری اطلاعات کلی درمورد پارک جیمین پیدا کنه تا تهیونگ بتونه سرنخی برای دنبال کردن داشته باشه.
با پیدا کردن اسم مورد نظرش، برای چند ثانیه انگشتش رو روی صفحه نگه داشت. نیازی به تردید نبود، در بدترین حالت جیمین همونطوری که به نظر میاد، یه آدم خوب و معمولی از آب درمیومد. دستش رو روی صفحه کشید و منتظر شد تا تماس وصل شه.
.
.
."خسته نباشی تهیونگ."
سرش رو از توی نقشهای که روی مانیتور مشغول طراحیش بود بیرون آورد و نگاهی به کارآموز جدیدشون که یه دختر جوون بود و حدودا 25 ساله به نظر میرسید انداخت.
دختر وقتی توجه تهیونگ رو روی خودش دید، کاپ قهوهی توی دستش رو بالا آورد و نرم توی هوا تکونش داد." سرپرست بهم گفت برای تیم قهوه بگیرم."
تهیونگ با ثانیهای تاخیر سری به نشونهی فهمیدن تکون داد و کاپ رو از دختر گرفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/279667920-288-k684106.jpg)
YOU ARE READING
No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]
Fanfictionʚ Fanfiction Ongoing ɞ ꒰ Couple: VKook, KookMin, YoonMin ꒱ ꒰ Genre: Romance, Crim, Angst, Smut🔞 ꒱ ″ تهیونگ پسر خوش گذرونی که تا به حال هیچ رابطه ای فراتر از سکس نداشته و علاقه ای هم به تجربه کردنش نداره سال اول کالج با جونگکوک آشنا میشه، هم اتاقیش...