38

504 108 18
                                    

لبخند کمرنگی روی لب های ییبو نشسته بود. اول نگاهی به پشمک صورتی بزرگی، دست چپش گرفته نگاه کرد و بعد یوان که با خوشحالی روی ترامپولین بالا و پایین می‌پرید. دست آزادش رو سمت یوان تکون داد، که خنده‌ی درخشانی روی لب های پسر کوچک نشوند. ییبو به شباهت عجیب بین پدر و پسر فکر کرد و برای لحظه‌ی کوتاهی از اینکه یوان به مادرش نرفته بود خوشحال شد.

نگاهش رو به اطراف شهربازی چرخوند. شهربازی مثل همیشه شلوغ و پر سر وصدا بود. ییبو تحمل جاهای شلوغ رو نداشت، اما حالا حضور یوان و شادی اون، تحمل این شلوغی رو برای ییبو خیلی راحت تر کرده بود. وقتی پسر بچه کوچکی بود رفتن به شهربازی رو خیلی دوست داشت، حالا که به اون زمان فکر می‌کرد، به نظرش همه چیز خیلی سریع گذشته بود. نفسش رو بیرون فرستاد و فکرش سمت حرف های پدرش کشیده شد....

فلش بک:

" اون موضوع، نامزدی توئه وانگ ییبو."

ییبو سرجای خودش خشکید. انگشت هاش به آرومی از روی دستگیره در لغزیدن و پایین افتادن. پلک هاش رو روی هم فشار داد. با خودش فکر کرد: چرا داره همچین کاری میکنه؟

برگشت سمت پدرش. با لحن سردی جواب داد:" قبلا در مورد این موضوع حرف زده بودیم مگه نه؟ لزومی نمی‌بینم دوباره حرفامو تکرار کنم."

"وانگ ییبو! تو باید به فکر ازدواجت باشی فهمیدی؟"

صدای ییبو بالا رفت:" تو می‌دونی شرایط من چطوره! نمی‌تونم تو این کشور تخمی با کسی که می‌خوام ازدواج کنم! چرا مجبورم می‌کنی دوباره این حرفا رو تکرار کنم؟!"

لیم وانگ آروم و بی دغدغه بنظر می‌رسید:" تو می‌تونی درمان شی. برای همینه که داری میری پیش روانشناس مگه نه؟" دهن ییبو برای جواب دادن باز شد، اما هیچ صدایی از بین لب هاش بیرون نیومد. مطلقا هیچ صدایی.

با بسته شدن لب هاش، دست هاش هم کنار بدنش مشت شدند. پوزخند زد. زیر لب گفت:" پس تو هنوزم فکر می‌کنی من مریضم؟ فکر می‌کنی همجنس گرایی یه جور مریضیه؟"

لیم وانگ رو کرد سمت دیوار شیشه ای بزرگ اتاقش. نگاهی به شهر زیر پاش انداخت و گفت:" معلومه که یه جور بیماریه ییبو. زدن این حرفا برای خودم هم راحت نیست، ولی من پدرتم و صلاحتو می‌خوام. می‌تونی اینو درک کنی؟" با قدم های بلند سمت ییبو رفت. دستش رو روی شونه‌ی پسرش گذاشت و به آرامی فشرد:" اینهمه اضطراب و هزینه ای که می‌کنم فقط برای اینه که تو خوب شی. چطور یه مرد می‌تونه یه مرد دیگه رو دوست داشته باشه؟ این غیر طبیعیه پسرم، متوجهی؟ حتی تو حیوانات هم همچین چیزی نیست. من نمی‌تونم بعنوان پدرت یه جا بشینم و ببینم که پسرم داره با چنین بیماری خطرناکی دست و پنجه نرم می‌کنه! پس وظیفه پدریم چی میشه هان؟"

UNTAMAD Where stories live. Discover now