55

274 90 10
                                    

:" صدام رو می‌شنوی؟ صدای قلبم رو که داره بهت اعتراف می‌کنه می‌شنوی؟ بارون سنگینی می‌باره، اما من هنوز اینجا منتظرت نشستم. صدام رو می‌شنوی؟ اشک ها نمی‌ذارن خوب ببینمت. صدام رو می‌شنوی؟ من بدون تو زنده نیستم. صدام رو می‌شنوی؟

ژان، صدام رو می‌شنوی؟"

ژان با خودش فکر کرد: چه صدای آشنایی...

پلک هاش رو باز کرد و به آسمان زیبای بالای سرش خیره شد. با این که همه جا روشن بود، اما اثری از آفتاب در آسمان دیده نمی‌شد. نسیم ملایمی صورت ژان رو نوازش می‌داد و نگاهش، ابر سفید و بزرگی رو که به کندی جلو می‌ رفت دنبال می‌کرد.

احساس می‌کرد به خونه برگشته. با اینکه تا به حال هیچ وقت چنین دشتی رو ندیده بود، اما اصلا حس غریبگی نداشت. همه چیز به نظرش آشنا بود. از عطر گل ها گرفته تا نسیمی که صورتش رو نوازش می‌کرد.

و اون صدا....

:" ژان، بیدار شدی؟"

سرش رو سمت صدا چرخوند و با دیدن ییبو، که با لبخند کنارش نشسته بود بی اختیار لبخند زد.

دستش رو جلو برد و دست ییبو رو بین دست های خودش گرفت، نزدیک لب هاش برد و بوسه ای روی دست محبوبش گذاشت:" خیلی وقته منتظر بیدار شدنمی؟"

ییبو برای چند لحظه در سکوت و با لبخند به ژان خیره موند. چهره اش در نظر ژان از همیشه زیباتر و دوست داشتنی تر شده بود.

بالاخره ییبو نگاهش رو از ژان گرفت و به منظره‌ی مقابلشون خیره شد. به نظر می‌رسید هیچ صدایی به جز نفس های اون‌دو نفر و نوای ملایم نسیم بهاری، سکوت رو نمی‌شکست.

جواب داد:" یه مدتی می‌شه که خوابی."

"امیدوارم اذیت نشده باشی."

ییبو دوباره به ژان نگاه کرد و لبخند زد: "نه. من خوبم."

چند لحظه بین دو مرد به سکوت گذشت. نگاه ژان روی طرح هاوایی تیشرت ییبو ثابت مونده بود. چشم هاش مدام از روی صورت تا روی سینه و بعد دوباره روی صورت ییبو می‌رفتند. به نظر می‌رسید از آخرین باری که ییبو رو دیده بود هزاران سال می‌گذشت.

سکوت رو شکست: "ییبو، از من ناراحت نیستی؟"

ییبو بدون برگشتن سمت ژان جواب داد: "چرا باید ناراحت باشم؟"

ژان لب پایینش رو گزید و نگاهش رو از چهره‌ی ییبو دزدید. چی باید می‌گفت؟

ژان همه چیز رو به یاد داشت. اینکه چطور باعث شده بود ییبو به گریه بیفته و‌تمام التماس های دردناک عزیز ترین آدم زندگیش، وقتی داشتند اون رو به زور از دفتر پدرش بیرون می‌بردند... همه رو به یاد داشت و حالا از شدت خجالت و غم نمی‌دونست چطور باید دنباله‌ی صحبت رو بگیره.

UNTAMAD Where stories live. Discover now