Chapter 08

130 28 0
                                    

کیف دستیش رو برداشت و با قدمای محکم راهرو رو طی کرد و خودش رو به آسانسور بخش مدیران رسوند و دکمه رو زد. نگاهی به ساعت مچیش که زیر نور شب رنگ آسانسور میدرخشید، انداخت و هم زمان با چک ساعت وارد آسانسور شد.. به زودی پرواز کوتاهی داشت و اینبار قرار بود با کیم سهون به سئول برگرده و امیدوار دوباره دیر نکنه. با ایستادن آسانسور و باز شدن در ، از آسانسور خارج شد و به سمت در ساختمون حرکت کرد. تا بازگشتی دوباره به اینجا قطعا دو یا سه ماه طول میکشید اما کای همه چیز رو از قبل برنامه ریزی کرده بود.. با بی خیالی و لبخند محوی به سمت در رفت و با دیدن رئیس زیر دستش در این شعبه ، ایستاد و بعد از دست دادن بهش به حرفش گوش داد


+امیدوارم تا برگشتت برای سرکشی بتونم همه چیز رو به خوبی کنترل کنم


کای سری تکون داد و درحالی که نگاهی به اطراف انداخت گفت


-از پسش بر میای فقط کمی تلاشت رو بیشتر کن


+حتما اینکار رو میکنم


-میدونی که معیارام چیان؟


+البته


-عالی میشه اگه بهترین باشی


+براش تلاش میکنم


سرش رو با لبخندی تکون داد و بعد از کنار رفتن مرد مسیر مستقیمش رو پیش گرفت و به سمت در رفت. از در رد شد و به سمت ماشینی که در انتظارش بود رفت و کمی بعد سوارش شد. سرش رو برگردوند و درحالی که از پنجره به مسیر پیش روش نگاه میکرد، به افکاری که سراغش اومده بودند فکر کرد. آخرین پیامی که دستش رسیده بود خبر از برگشت بکهیون میداد و قرار بود در روزهای آینده طبق حرفی که از لوهان به گوشش خورده بود، جشنی در عمارت بزرگ خاندان اوه یا به عبارتی مادر بزرگ لوهان و بکهیون، برگذار بشه و تمومی اوه ها دعوت شده بودند اما چیزی از اصل جشن رو نفهمیده بود.. !


یعنی چه علتی داشت که اون زن مرموز همه رو به یکباره دعوت کنه؟


مادربزرگ بک.. زن خاصی بود و رگ و ریشه اش به خاندان سلطنتی یی برمیگشت.. همون طور که همسرش هم جز نوادگان یی بود و جزء کسانی بود که بعد از ماجرا های مختلف بر اساس تصمیم بزرگان تن به ازدواج با اون زن داده بود. کمتر کسی بود که ندونه ساختار این خاندان در هم پیچیده جز بر اساس سیاست های کاری و کسب بیشتر ثروت و قدرت نبوده و حالا بعد گذشت پنج سال بار دیگه این جشن برگذار میشد و اینبار همه بلا استثنا دعوت شده بودند. کای به یاد داشت که بکهیون همیشه از هوش بالا و قدرت عجیب مادربزرگش حرف میزد به طوری که شاید بودن این قدرت بیش از حد در دستان یک زن مسن غیر عادی جلوه میکرد. فکر کای بی وقفه به کنار هم گذاشتن این پازل مشغول بود به طوری که حتی متوجه توقف ماشینش در فرودگاه نشد و فقط زمانی متوجه این موضوع شد که در ماشینش باز شده بود و به اون یاد آوری میکرد کاری برای انجام دادن داره..

Back Over Dose Where stories live. Discover now