Jeon jungkook's credit card

929 216 322
                                    

تهیونگ رو به یونگی که از دور به سمتشون میدوید غرید:
_معلومه کدوم گوری اید؟ صدای تیر رو نشنیدید؟اصلا تیر بره به جهنم، اون منور لعنتی کل آسمونو روشن کرده بود! اگه اینجا میمرد هم کسی سراغش نمیومد؟

یونگی چشماشو تو حدقه چرخوند و کنار بدن بی جون جیمین روی زمین نشست:
_زندست؟

تهیونگ لانژین رو روی دستاش بلند کرد:
_اگه عجله کنید شاید زنده بمونه!

هوسوک با نفس نفس بهشون رسید و با دیدن وضعیت جیمین سکسکه ای کرد:
_کار کی بود؟

تهیونگ جلوتر راه افتاد:
_فعلا بیاید از این خراب شده بریم بیرون...

******
جیمین رو روی صندلی عقب دراز کردن و هوسوک سرشو روی پای خودش گذاشت، تهیونگ لانژین نیمه هوشیار رو روی صندلی جلو نشوند و در رو بست:
_شما زودتر برید...

یونگی کلافه نگاهش کرد:
_مسخره بازی در نیار تهیونگ..بیا بریم خونه.

نگاهشو به محوطه ی تاریک دوخت:
_هنوز یه کاری هست که باید انجام بدیم هیونگ...من بعد از شما راه میوفتم..لازم نیست نگران باشی.

بدون توجه به غرغرای یونگی و هوسوک دوباره به طرف محوطه رفت، وقتی که از دور شدن ماشین مطمعن شد نیشخند بزرگی زد و خودشو به جایی که اون جنازه ی بیچاره تمام دل و رودش روی زمین بود رسوند.

به روده ی بهم پیچیدش چنگ زد و دنبال خودش کشید، دور فنس ها تابش داد و بعد نوبت کبد و کلیه هاش بود...تمام اعضای بدن مرد رو به فنس های فلزی اویزون کرد و بدنش رو هم به قسمت خالی ای که باقی مونده بود چسبوند، سر تا پاش رو خون گرفته بود و بوی گند خون اون مرد هرلحظه بیشتر توی دماغش می‌پیچید و تهیونگ رو بیشتر و بیشتر به سمت جنون هدایت میکرد.

دستاشو از گرد و خاک خیالی تکوند و به سمت اتاقکی که صد متر اونطرف تر بود دویید.

در اتاق رو باز کرد و حجوم هوای مرده باعث شد سرفش بگیره.

نور موبایلشو توی اتاق چرخوند و با دیدن اهرم مورد نظرش با خوشحالی خندید:
_خودشه..

اهرم رو پایین کشید و تمام مرز شمالی روشن شد.
پرژکتور های گنده تمام دور و برشو روشن کرده بودن و حالا سرتا پای غرق خون تهیونگ کاملا واضح به چشم میخورد.

از اتاق بیرون اومد و هوار کشید:
_آهای حروم زاده ها...پاشید صبح شده...براتون صبحونه درست کردم...د یالا بیدار شید چینیای تخم سگ..

کم کم به سر و صدای تهیونگ همه توی مرز شمالی جمع شدن و پسر از پشت فنس با انگشت فاک و لبخند گشادش بهشون خوش آمد گفت.

ادمای درب و داغون پشت فنس باهم پچ پچ میکردن و هیچکدوم جرعت نمیکرد بیشتر از سه چهار متر به اون فنس که با اعضای بدن کاور شده بود نزدیک بشه.

DR1989(vkook) Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang