Part3🎥

597 118 0
                                    

پارت 3
حوله رو روی موهای نمناکش انداخت و به طرف آشپزخونه رفت. با دیدن جین که روی صندلی نشسته و قهوه میخوره ابرویی بالا انداخت
-هنوز نرفتی که
از توی یخچال پارچ آب پرتقال رو بیرون آورد و روی میز گذاشت
-موندم تا سانا رو ببینم. دلم براش تنگ شده
جیمین همونطور که لیوانشو از آب پرتقال پر می‌کرد خندید
-دلت برای سانا تنگ شده؟؟ بهش میگم چند روز بیاد پیش تو بمونه تا دل تنگیت برطرف بشه
جین چشم غره ای رفت و قهوشو سر کشید
-راجبش اینطوری نگو. سانا خیلی دوست داشتنیه
و بعد با دیدن ابرو های بالا رفته جیمین آهی کشید
-فقط وقتی یخش آب بشه قابلیت اینو داره که به تعداد بچه های جهان اضافه کنه
جیمین خندید و روبه روی جین نشست
-خب پس الانم منتظرش نمون. سانا دیر میاد با دوستاش بیرونه. منم حوصله مهمون ندارم
جین لگدی به ساق پا جیمین زد
-حواسم هست چند وقته منو از خونت میندازی بیرون ها.نکنه با اون جئون ریختی رو هم منتظر اونی
جیمین لبشو گاز گرفت تا خندشو مخفی کنه
-آره دیگه الانم رفتم حموم منتظر اونم پاشو برو خونت
جین با چشمای گردش جیمین رو آنالیز کرد و بعد از اینکه به خودش نهیب زد که اون یه بازیگره سری از تاسف تکون داد
-هیچ وقت عین آدم نبودی جیمین. همیشه جوری رفتار کردی که حس میکنم به وجود آوردن تو توهین به بشریته
از جاش بلند شد و بی توجه به جیمینی که می‌خندید از آشپزخونه بیرون رفت
-من میرم. فردا صب سرویس میاد دنبالت. شاید یکم دیرتر بیام سر صحنه یکم کار دارم
جیمین که بیرون رفته بود و به ستون کنار آشپزخونه تکیه داده بود لبخندی به جین که بیرون ایستاده بود زد
-اوکی هیونگ مراقب خودت باش
جین سری تکون داد و در رو بست. جیمین نفس عمیقی کشید و حوله رو از سرش برداشت. با صدای نوتیف گوشیش توی اتاق رفت
"سلام هانی. پایینم"
لبخندی زد و باهاش تماس گرفت و همونطور که گوشی زد با شونش نگه داشته بود خط چشم کمرنگی کشید
-سلام
با شنیدن صدای بمش لبخندی زد.
-فکر نمیکردم صدات انقدر جذاب باشه. بیا بالا منتظرتم
تماس رو قطع کرد و به سمت کمدش رفت. پیراهن مردونه ای که از سفر استرالیا خریده بود بیرون کشید و پوشید. شلوارش رو در آورد و گذاشت پاهای سفید لختش بیشتر خودنمایی کنه. وقتی صدای زنگ رو شنید پوزخندی زد و بیرون رفت. در رو باز کرد و با شرارت توی صورت مرد روبه روش ذل زد
-وقتی تا اینجا اومدی یعنی قوانین رو میدونی نه؟
مرد خندید و جیمین رو از سر راهش کنار زد و داخل شد
-برو کنار جیمین. تو که نمیخوای واقعا انجامش بدیم نه؟؟
جیمین لبخندی زد و در رو بست. به سمتش برگشت و گوشه کتش رو گرفت
-نه اینطور نیست. اما دلیل نمیشه که نتونم لذت ببرم جانگکوک نه؟؟
.
.
در رو باز کرد با احتیاط داخل شد. اگر جیمین می‌فهمید انقدر دیر برگشته مطمئنا زندش نمیزاشت. در رو آروم بست و کلیدش رو روی میز گذاشت.
-سلام
با شنیدن صدای غریبه ای برگشت و با ترس به مرد رو به روش خیره شد
-اوپا رو کشتی؟؟
جانگکوک خندید و از جاش بلند شد
-تو باید سانا باشی نه؟؟ من جانگکوکم همکار برادرت
سانا با شنیدن اسم جانگکوک چشماشو ریز کرد و صورتشو آنالیز کرد
-گاددد تو جئون جانگکوکییییی
به سمتش دوید و بی مقدمه خودشو توی بغل جانگکوک انداخت
-باورم نمیشهههههه
جانگکوک دستشو دور کمر دختر حلقه کرد و خندید
-سانا زشته
سانا آروم از جانگکوک جدا شد
-کجا بودی تا الان؟؟
سرشو پایین انداخت تا برادرش رو نبینه ولی با دیدن پاهای لخت و کشیده برادرش سرشو بالا آورد
-هیننن اوپا چرا لختیییی؟؟
جانگکوک خندید و برای اینکه بیشتر از اون وقتش تلف نشه کمی کمر سانا رو به جلو هل داد
-سانا میتونم ازت خواهش کنم توی اتاقت باشی تا کار ما تموم بشه؟
با دیدن صورت رنگ پریده و چشمای گرد سانا لعنتی فرستاد
-منظور من اون نیست سانا. ما فقط قراره تمرین کنیم باشه؟؟
سانا با گیجی سری تکون داد و به اتاقش رفت
-چرا دخالت کردی؟ باید بهم میگفت تا الان کجا بوده که انقد دیر اومده
جانگکوک دوباره جیمین رو از سر تا پا نگاه کرد
-مهمه جیمین؟؟ تو وقتی همسن سانا بودی شبا کجا بودی؟
جیمین چشماشو چرخوند زیر لب " چرا به همه چی کار داری آخه " ای گفت و به سمتش رفت
-ولش کن. شروع کنیم؟!
جانگکوک لبخندی زد و روی صندلی نشست. جیمین نفس عمیقی کشید و شروع کرد
-خب میزانسن اینطوریه که من با این استایل توی اتاقمم و تو هم روی صندلی نشستی
جانگکوک تایید کرد
-و تو باید بعد از خوردن یه شات از شراب قرمزت بیای و روی پای من بشینی
جیمین لرز خفیفی کرد و به سمت میز رفت. یه شات شراب قرمز رو سر کشید و به طرف جانگکوک برگشت
-بیا اینجا
جانگکوک به رون پاش اشاره کرد و لبخندی زد
جیمین به سمتش رفت و با گرفتن شونه های جانگکوک روی پاش نشست. دستای جانگکوک بالا اومد و روی پهلو جیمین نشست و آروم نوازشش کرد
-نباید خودتون رو اذیت کنید. میدونید که من همیشه همینجام مگه نه؟؟
جیمین انگشتش رو روی خال سیاه گردن جانگکوک کشید و سرشو تکون داد
-میدونم که هستی. اما نگرانم. ته این ماجرا چیه؟
جانگکوک دستشو بالا برد و به آرومی موهای پشت گردن جیمین رو نوازش کرد
-دونستن ته این ماجرا اونقدری مهم نیست که الانت رو براش از دست بدی. همین لحظه مهمه تهش هر چیزی که بشه مهم نیست
جیمین خودشو جلو کشید و صورت جانگکوک رو با دستاش قاب گرفت

Physco Gentleman ⛓️💊Where stories live. Discover now