♤ 10 ♤

370 78 43
                                    

_ بابا ... صبر کن...

پسر به دنبال قدم های بلند پدرش میدوید :

_وقت نداریم زین . باید برای هدفمون آماده بشیم .

پسر دوان دوان کوچه های تاریک و تنگ شبانه رو پشت سر می‌گذاشت تا همراه جسم کشیده و لاغری که مثل همیشه با پالتوی بلند و مشکی رنگ حوالی کوچه های رنگ گرفته شهر میچرخید و خودش رو پدر زین نامیده بود،  به دنبال هدفی حرکت کنه ، که گویا هدف تمام زندگی زین بود .

در سکوت و سرما ، کوچه های نا آشنای شهر رو پشت سر می‌گذاشت و به دنبال پدرش میدوید .

با اینکه مرد هنگام راه رفتن کمی لنگ میزد، برای پاهای کوچک پسرک پنج ساله ، رسیدن به چنان سرعتی ،‌سخت بود.

_ چرا باید اینکارو کنیم بابا؟ چرا نمیتونیم مثل جکسون و باباش دنبال جوجه های رنگی باشیم ؟ اونا قشنگ تر از کارین که ما میکنیم.

_ نه زین نه .

مرد بی توجه به حرف های زین و نفس نفس زدن های از سر دویدنش،‌با خشم غرید :  تو مثل اونا نیستی . تو باهوشی.‌نه ... تو نابغه ای . و باید طور دیگه ای زندگی کنی .

زین اخم کرد : من نمیخوام باهوش باشم ... من میخوام برم دنبال جوجه ها ... میخوام مثل جکسون جوجه ها رو به دوستان نشون بدم و براشون اسم بذارم.

طی حرکتی ناگهانی ، مرد چرخید.  زانو زد شانه های پسر رو گرفت : زین! ...

پسر نگاه نگران و ترسیده پدرش رو میدید. گودی سیاه رنگی که طی چند روز اخیر وسیع تر شده بود . و گونه های تیزی که با ته ریشی نا مرتب ، تیره رنگ شده و زین هیچ گاه بوسیدنشون رو تجربه نکرده بود .

آخه کدوم پسری ،‌به جز جکسون ،‌گونه های پدرش رو می‌بوسید ؟

_ زین تو باید زودتر از بقیه بزرگ شی ...

مردمک های ترسیده پدر میلرزید و لمس انگشت های سردش موهای زین رو نوازش میکرد : سخته اما باید زود تر بزرگ شی .

صدای مرد رو به نجوایی جنون وار حرکت میکرد .

انگار که روی صحبت ، زین نه،  خودش بود :

_ اونا صبر نمیکنن.دنیا صبر نمیکنه ... هیچ چیز منتظر بزرگ شدن تو نمی‌مونه و ما وقت زیادی برای باهم بودن نداریم.

_ من نمیخوام تو بری ...

زین با ناراحتی زمزمه کرد اما مرد نمیشنید:  تو باید تمومش کنی ... تو میتونی همه چیز رو تموم کنی ...من بهت ایمان دارم زین .

باد سرد زمستونی از بین پالتوی سیاه رنگ مرد عبور میکرد و موهای پسر رو به بازی میگرفت .

مرد دستهای کوچک زین رو در دست های بزرگ خودش گرفت و لبخندی لرزان به لب نشوند : این کاریه که باید بکنی زین ...

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Où les histoires vivent. Découvrez maintenant