♤ 18 ♤

345 70 19
                                    

امشب دو تا آپ کردم مطمئن شید پارت قبلی رو خوندید

______________________

به ناگهان دوباره نور امید درون قلبش شعله گرفت .

قدم دیگه ای عقب رفت و بعد انگار که هر لحظه ممکنه کوین رو از دست بده به سمت در دوید.

پله ها رو بی مهابا و با عجله پایین پرید اما قبل از اینکه بتونه دستگیره رو بکشه و خودش رو بیرون پرتاب کنه دستی بازوش رو گرفت و تن زین با شدت به عقب برگشت و به سینه استفان برخورد کرد .

آه آرومی از بین لبهاش خارج شد و بعد عصبی دستش رو کشید : ولم کن .

_ کجا با این عجله ؟.‌..

نگاهش روی یقه پیراهن زرشکی رنگ استفان خیره بود .

_ چیه؟ دیگه تو شهرک هم نمیتونم برم ؟

نگاهش رو بالا برد و به چشمهای استفان دوخت : میخوای مجبورم کنی برای تمام زندگیم تو این خونه بمونم ؟

استفان دستهاش رو توی جیبش گذاشت : نه اما این همه اشتیاق ... یکم عجیبه ... چیکار داری میکنی؟

پسر دستهاش رو مشت کرد. صداش جدی ،‌آروم و یکنواخت بود : دارم دیوونه میشم. رنگ اتاقم داره دیوونم میکنه ... میخوام یه نفر و بیارم از شر دیوارا راحتم کنه...

به راحتی دروغ گفت و برای اینکه حرفش بیشتر قابل باور باشه با بغض و چهره ای مضطرب اضافه کرد : دیگه نمیتونم تو اون اتاق بمونم ...

پیراهن استفان رو جنگ زد : قَسمت میدم بذار یکی رو بیارم رنگ اتاقم و عوض کنه .

اخم استفان رو دید و اجازه داد قطره اشکی به راحتی از بین مژه های بلندش چکه کنه .

صدای معترض استفان رو شنید : آه... خیلی خب خیلی خب ... به کی میخوای بگی ؟ بیا بریم باهم بگیم بیان اتاقت و رنگ کنن.

شوکه سرش رو بالا آورد : ب- باهم؟

استفان سر تکون داد و از کنار زین عبور کرد : آره بیا بریم ... کسی مد نظرته یا بگم هری یکی که بلده رو خبر کنه ؟

زین بلافاصله خودش رو جمع و جور و اشکهاش رو پاک کرد : آره ... آره میشناسم ...

با چند قدم بلند خودش رو به استفان رسوند : همون ... همونی که جدید اومده ‌‌‌... دیروز بهم گفت میتونه دیوار رنگ کنه اما من یهو ... یهو غش کردم .

استفان خونسرد قدم بر میداشت و به سمتی میرفت که حدس میزد کوین اونجا باشه .

_ خیلی خوب بچه فهمیدم .

عصبی بود. اونها هم مثل زین درد کشیده بودن . زخمی شده بودن و در آخر به همراه پدرشون ، به انسان شدن آدمها کمک کرده بودن .

اما دنیل ...

این پسر چه فرقی با اونها داشت ؟ چرا تسلیم نمیشد ؟ چطور هر بار این درد رو تحمل میکرد ؟

《deep in shadows ♤ در عمق سایه ها》Donde viven las historias. Descúbrelo ahora