My Beautiful💫Baekhan

2.3K 233 623
                                    


"زیبای من"

Promise me, you will be my beautiful forever
قول بده تا همیشه زیبای من میمونی

2021/12/12

Couple: baekhan

Romance*smut

Writer: Hilda

استاد در ماژیکش رو بست و درحالی که به سمت میزش میرفت،گفت: خسته نباشید، بچه ها...!

اینطوری اتمام کلاس رو اعلام کرد و همین به دانشجو ها اجازه داد، بعد از جمع کردن وسایلشون از کلاس خارج بشن.

این بین اون همونطور که خودش رو با جمع کردن وسایلش مشغول نشون میداد، زیر چشمی به استاد جذابش که نگاهش به گوشیش بود و لبخند محوی برعکس همیشه روی صورت جدیش نقش بسته، نگاه میکرد.
یعنی اون کی بود که اونطور باعث لبخند زدن اون مردِ جدی شده بود؟!

با بیرون رفتن استادش از کلاس وقت نکرد تا بیشتر از این به دلیل لبخندش فکرکنه و با برداشتن کوله پشتیش، اونهم با قدمهای بلندی از کلاس به دنبالش خارج شد.

مثل هر روز با فاصله از اون مرد قدم برمیداشت و بدون اینکه صدایی ایجاد کنه، دنبالش میکرد.

با رسیدن به پشت بوم دانشگاه، پاتوق همیشگی استادش برای گذروندن وقت بین کلاسهاش، مثل همیشه پشت دیواری پنهان شد تا راحت تر بتونه نگاه خیره اش رو بهش بدوزه.

الان اون مرد، کتش رو درمیاورد و آستینهای پیراهنش رو بالا میزد...

بعد فندک نقره ای رنگش رو همراه پاکت سیگارش از داخل جیبش بیرون میکشید...

در آخر سیگار رو بین لبهاش میذاشت و با ژستی که جذابیتش میتونست نفسش رو بند بیاره، فندک رو زیر سیگارش میگرفت و روشنش میکرد....

دیگه همه ی حرکاتش رو حفظ بود... الان هفته ها میشد که کاره هرروزش دید زدن استادش بود.

نمیدونست چطور کارش به اینجا کشیده بود و هر دفعه بدون اینکه خودش بفهمه پاهاش اون رو به دنبال این مرد راهنماییش میکردند... نمیدونست دقیقاً از کی اینقدر رفتارهای استادش براش مهم شده و تمامش رو حفظ بود... حتی نمیدونست که چطور تمام جزئیات ظاهرش براش سمبلی از جذابیت شده بود... هیچکدومش رو نمیدونست و تلاشی هم برای فهمیدنشون نمیکرد چون حداقل این رو میدونست که اتفاقی توی قلبش افتاده بود که به هیچ عنوان نمیتونست ازش فرار کنه.

اون مرد ناخواسته و بدون اینکه خودش بفهمه خیلی آروم و دزدکی وارد قلبش شده بود و با هر حرکتش تپش های قلب اون رو بالا میبرد.

My One ShotsWhere stories live. Discover now