Cheeky Boy🔥BaekSoo

795 124 464
                                    


Cheeky boy
"پسرک گستاخ"

You were my best chance in this damn life

تو قشنگترین شانس من توی این زندگی لعنتی بودی

11/01/2023

Couple: BaekSoo

Genre: romane*smut(bdsm)

By: Hilda

مضطرب نگاهی به دور و اطرافش انداخت و وقتی مطمئن شد که موقعیتش برای حرکت بعدی کاملاً مناسبه، پوزخندی زد و با رد شدن پسرک از جلوش آروم از روی نیمکت بلند شد... بدون جلب توجه و با فاصله از پسرک روبروش قدم برمیداشت و سعی داشت نامحسوس فاصله اشون رو کم کنه... کلاهش رو پایین تر کشید و به محض اینکه یک قدمیش رسید، دستش رو دراز کرد و جوری که حتی روح پسرک هم خبردار نشه، کیف پولش رو از جیبش بیرون کشید.

نیم نگاهی به پسرک که داشت ازش دور میشد و اون هم برای مشکوک نبودن فقط قدمهای آروم پشت سرش برمیداشت، انداخت و کیف رو داخل جیب کاپشنش گذاشت... پوزخند پیروزمندانه ای گوشه لبش نشست...

اما خوشحالیش از موفقیت چند ثانیه پیشش زیاد طول نکشید و وقتی میخواست راهش رو کج کنه تا از یک مسیر دیگه بره، دستی از پشت فکش رو بین انگشتهاش گرفت و همونطور که با یک دست، مچ هردو دستش رو پشتش قفل میکرد با لحن خشکی که جدیت ازش سرازیر میشد، کنار گوشش زمزمه کرد.

_کیف پول رو بنداز زمین و اون پسر رو صداش کن و بگو کیف پولش افتاده زمین...!

میخواست سرش رو برگردونه تا صورت کسی که داشت بهش اینقدر با اعتماد بنفس دستور میداد رو ببینه اما فکش جوری بین انگشتهای مرد قفل شده بود که این اجازه رو بهش نمیداد پس حرصی گفت.
_تو کدوم خری هستی؟!... چرا باید اینکارو بکنم؟!

_کاری که گفتم رو بکن اگر نمیخوای تو دردسر بیوفتی، دزد کوچولو...!

لحن جدی مرد و فشار محکم انگشتهاش روی فکش چیز شوخی برداری نبود و اونهم توی با اینکه ظاهر نشون نمیداد ولی از درون عین بشدت مضطرب بود... زیر لب فحشی داد و با بیچارگی تکون کوچیکی بخودش داد چون لعنت مرد اونقدری حرفه ای گیرش انداخته بود که عملاً همه ی حرکاتش رو محدود کرده بود.

بازهم تکونی خورد و از بین دندوناش غرید: باشه عوضی ولم کن...!

درسته از دست مرد عصبی بود ولی خودش هم نفهمید که چرا نتونست باهاش مخالفت کنه... شاید چون ازش قوی تر بود یا شاید هم از تو دردسر افتادن میترسید...

بمحض اینکه آزاد شد، کیف پول رو تو دست گرفت و به سمت پسرکی که داشت ازش دور میشد دوید و صداش زد.

_آقا... هی آقا....!

بلاخره پسرک ایستاد و اونهم آروم بهش نزدیک شد... با بی میلی کیف رو به سمتش گرفت و گفت: این کیف پول مال شماست؟!... روی زمین افتاده بود.

My One ShotsWhere stories live. Discover now