You Are Mine💗KrisYeol

1.1K 186 121
                                    

You are mine
"تو مال منی"

I love you so much that I'm not even me anymore
اونقدر عاشقتم که حتی دیگه خودم نیستم

2022/03/26

Couple: krisyeol

Romance*smut

Writer: Hilda

مثل روزهای دیگه، وقت استراحتش رو کنار همکارش با دیدن برنامه طنزی که هر شب این ساعت پخش میشد، میگذروند... برنامه طنزی که سرگرمش میکرد و باعث میشد برای یکساعت هم که شده صدای خنده هاش بلند بشه.

دستش رو روی شکمش گذاشت و همونطور که به مبل تکیه میزد، سعی کرد صدای خنده های عمیقش رو کنترل کنه که همون لحظه سنگینی نگاهی رو روی خودش حس کرد...

دلش نمیخواست سرش رو برگردونه چون میدونست اون نگاه متعلق به چه کسیه... نمیخواست برگرده و نگاهش دوباره داخل چشمهای بانفوذش قفل بشه... به این نگاه هاش عادت داشت... کار هر روز اون چشمها زل زدن به حرکات اون بصورت وقت و بی وقت بود... مهم نبود که داره چیکار میکنه، هر وقت که باهم یکجا بودند، اون مرد بدون استثنا نگاهش رو دنبال حرکاتش روانه میکرد...و این چیزی بود که داشت بصورت آزار دهنده ای اعصابش رو بهم میریخت.

علارغم خواسته اش، نتونست چشمهاش رو کنترل کنه و بلاخره نگاهش سمت اون مرد چرخید....

همونطور که حدسش رو میزد، داشت خیره نگاهش میکرد... اون هم با یه لبخند عمیقی که انگار قرار نبود هیچ جوره از روی لبهاش کنار بره.
با ضربه ای که همکارش به شونه اش زد، نگاهش دوباره به سمتش چرخید: خب اینم تموم شد... من برم یکمی بخوابم... تو هستی اینجا؟!

سرش رو تکون داد: آره برو...!

همکارش به سمت اون رفت و مشتش رو به مشتش کوبید: توام هستی؟!
_آره... برو استراحت کن...!

همکارش رفت و حالا اون دو نفر تنها بودند...

نفس کلافه ای کشید و خواست گوشیش رو از روی میز برداره که صداش رو شنید.
_کاش میشد همیشه همینطور بخندی... اونوقت منم هرثانیه اش برات میمردم و دوباره زنده میشدم...!

لحن صداش عمیق بود و گرم... اونقدر گرم که وجودش رو درست مثل پتویی که وسط سرمای زمستون دور بدن یخ زده اش پیچیده میشد، گرم کرد... اون جمله جوری با احساس از بین لبهاش بیرون اومد که برای یک ثانیه تمام اعضای بدنش از حرکت متوقف شدند، جز قلب لعنتیش که داشت تند تر از همیشه خودش رو به قفسه سینه اش میکوبید.

اما همه ی اینها باعث نشد خودش رو ببازه و با اخم محوی نگاهش رو به صورتِ جذاب مرد کنارش داد: خسته شدم...!

دید که رنگ نگاهش با لحن درمونده اون، ناامید شد ولی با اینحال ادامه داد: تا کی میخوای اذیت کردن من رو ادامه بدی؟!

My One ShotsWhere stories live. Discover now