Wild Eyes P2❄️Baekhan

557 136 101
                                    

از اون روز به بعد، جو آرومی بینشون به وجود اومد...

با اینکه لوهان همچنان گاردش رو بالا نگه داشته بود ولی دیگه مثل قبل با مرد بدرفتاری نمیکرد... شاید میتونست بگه اون رو بعنوان حداقل یه آشنا و همکار کنار خودش قبول کرده اما دلیل اصلی آروم موندش رفتار آلفا بود... رفتاری کاملاً بدور از منت و غرور همراه با احترام... در واقع مودب و محترم بودن اون آلفا اون ساید زود جوش و زبونِ تند و تیزش رو عقب میروند...

و این عقب نشینی باعث شده بود اون مرد شجاعت بیشتری برای ابراز احساساتش پیدا کنه... اینروزها بیشتر بهش نزدیک میشد و بیشتر مراقبش بود... مراقبتی که اون رو اصلاً اذیت نمیکرد چون کاملاً محتاطانه و نامحسوس بود... مثلاً اون مرد همیشه حواسش بود لوهان غذاش رو بخوره و وقتهایی که با خودش ناهار نمیاورد، قبل از اینکه بخواد سفارش بده ناهار خودش رو داخل ظرفی تقسیم میکرد و روی میزش میگذاشت... یا بعضی روزها که زیاد خمیازه میکشید و نشون میداد خواب آلوده، به بهونه اون برای همه قهوه میخرید تا توجه ها رو بخودشون جلب نکنه...

داخل افکار خودش غرق بود و درهمون حال سعی داشت کارهایی که مدیرِ عوضیش اصرار داشت همین امروز تحویلش بده، انجام میداد که صدای روی مخش رو شنید.

_اینها رو هم انجام بده... حواست باشه همشون رو امروز میخوام!

با چشمهای گرد شده به حجم کاغذهای روی میز نگاه کرد و متعجب گفت: اما من همین الانشم کلی کار برای انجام دادن دارم!

پوزخند روی لبهای مدیرش، اعصابش رو بیشتر خورد کرد... میدونست معنی اون پوزخند چیه ...
قرار بود بازم یه جمله احمقانه از اون دهن کثیف بیرون بیاد.

_یعنی میگی نمیتونی انجامشون بدی؟!...پس اون شعار امگاها میتونن دوبرابر آلفا کار کنن چیشد؟!

دندونهاش رو حرصی روی هم فشار داد و دستش رو مشت کرد... خدا میدونست چقدر داشت خودش رو کنترل میکرد تا آدم روبروش رو تیکه و پاره نکنه.

نفس حرصی کشید و خواست جوابش رو بده که صدای عمیق آلفا رو از روبرو شنید.

_ایشون همین حالاش هم داره دوبرابر آلفاها کارمیکنه، آقای مین...!

نگاه بی توجه همه ایندفعه روی آلفای چشم آبی متمرکز شد... هیچکس تاحالا در مقابل سرزنشهای مدیر غرغروشون عکس العملی نشون نمیداد و هیچوقت حتی نگاهشون روی امگای درمونده نمیچرخید... همیشه همه نسبت بهش بی توجه بودند و سعی میکردند خودشون رو دخالت ندن اما فقط یه نفر بود که همیشه با ناراحتی نگاهش میکرد اما بازهم مثل بقیه صداش رو درنمیاورد بلکه برای امگا بدتر از این نشه... ولی ایندفعه واقعاً رفتار مدیرشون غیر قابل تحمل و ناعادلانه بود... میتونست خستگی رو از همینجا از تک تک سلولهای امگاحس کنه.

My One ShotsWhere stories live. Discover now