MF5

1.2K 266 74
                                    

این داستان:

[میخوام آلفات باشم]

هوسوک سرش رو خاروند و به مغازه های اطرافشون نگاه کرد،میترسید در نبودش پسراش خونه رو به آتیش بکشن.

یونگی زیپ کاپشنش رو بالا کشید"به چی فکر میکنی لیلی؟"
هوسوک نگاهی به آلفاش کرد و گفت:"میترسم تا برگردیم یه بلایی سر خودشون بیارن"خوب هوسوک بچه هاش رو میشناخت و میدونست که اون ها درنبودش چه کارهایی میکنن.

"مادرت که مراقبشونه"امگا سری تکون داد و گفت"مادرم از اون ها بدتره."
آلفا دیگه حرفی نزد و بجاش دست همسرش رو گرفت و به سمت خیابون کشید.بعد از مدت ها قرار بود چند ساعتی رو بدون بچه هاشون بگذرونن و یونگی هم نمیخواست وقتش رو تلف کنه.
.
.
.
امگا با ذوق به ویترین عروسک فروشی نگاه کرد،با دیدن عروسک مورد علاقه ی پسرش ایستاد و دست آلفاش رو کشید.یونگی نگاهی به چشم‌های همسرش کرد و با دیدن برق توشون لبخندی زد.

"چی‌میخوای لیلی؟"آروم پرسید و بعد بینی سرخ شده امگا رو بین انگشت هاش گرفت و کشید.

"بریم اون عروسک فروشیه؟"هوسوک با لحن شادی پرسید و یونگی هم نمیتونست جواب رد بده،پس سرش رو به نشونه ی موافقت تکون داد.

"تو برو هرچی که میخوای انتخاب کن تا من بیام"هوسوک سری تکون داد و دو طرفش رو نگاه کرد تا از نبود ماشین مطمئن بشه و بعد سرعتش رو بیشتر کرد و به اون سمت خیابون رفت.در فروشگاه باز شد و هوسوک با دیدن داخل اون مکان از سر ذوق صدای کیوتی از خودش درآورد.
یه عالمه عروسک صورتی..درست مثل اسم فروشگاه که "صورتی"بود داخلش هم پر از وسیله های صورتی رنگ بود.
آروم قدم برمیداشت تا همه ی اسباب بازی هارو با دقت نگاه کنه..با دیدن عروسک خرگوش به سمتش رفت.

"ببخشید!"با شنیدن صدایی اونم درست کنار گوشش از جا پرید و آب دهانش رو قورت داد.برگشت و با دیدن مرد قد بلندی که لبخند به لب داشت دستش رو داخل موهاش برد و کمی بهم‌شون ریخت.

"از این خرگوش خوشت اومد؟"مرد قد بلند پرسید و خم شد تا عروسک رو برداره.
هوسوک سری به نشونه ی تایید تکون داد و بعد جلوتر رفت تا عروسک رو از دست مرد بگیره.

"این یه بسته هویج هم باید ببری چون برای خود عروسکه"امگا با تعجب به بسته هویجی که توی قفسه بود نگاه کرد و بعد لبخندی زد اون وسایل به طرز عجیبی کیوت بودن و اون رو یاد پسر کوچولوش مینداختن.

"اینا خیلی بامزه‌ان"هوسوک گفت و باعث شد لبخندی روی لب های مرد قد بلند بشینه.خم شد و بسته هویج رو هم برداشت و همراه اون خوگوش صورتی به دست امگا داد.

 𝐌𝐢𝐧 𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐲[𝒔𝒐𝒑𝒆]Where stories live. Discover now