part 4

409 92 9
                                    

RM↓
بعد از دیدن پیام جیمین، تصمیم گرفته بود زودتر به اونجا بره
البته براش فرقی نداشت چه ساعتی بره فقط میخاست یکمی قبل تدریس بااون پسر گفتگو داشته باشه
اونم نه هر دانشجویی کسی که همه معادلات نامجون رو بهم ریخته بود
اون ها حداقل ۱۲سال تفاوت سنی داشتن اما این ها براش هیچ اهمیتی نداشت. البته اگه اهمیتی ام داشت اون دوست پسر داشت همین ها مانع گفتن حسش به اون پسر بود
توی مسیر راه فقط به اتفاقات فکر کرده بود به اینکه آیا قرار دوست پسرشم باشه یا تنهان؟
بلاخره به آدرسی که بهش داده بود رسید. ماشینش رو پارک کرد، بعد از نگاه کردن خودش داخل اینه پیاده شد
نمیدونست باید چیزی همراهش بیاره یا نه پس بیخیال این موضوعات شد 
بی شک چیزی که جلوی چشمش میدید برای یه پسر دانشجو نبود
یا برای دوست پسرش بود یا هم پدرش
یه عمارت با بهترین ظریف کاری هایی که توی عمرش دیده بود 
با زبونش لب های خشکش رو تر کرد ،به آرومی قدم برداشت وقتی به در اصلی رسید زنگ رو فشرد
+سلام اقای کیم بیاید داخل
وقتی در باز شد نامجون با همون قدم های اروم و متین جلو میرفت 
حیاط نسبتا بزرگی داشتن ... مسیر حیاط رو طی کرد وارد خونه شد 
_سلام جیمین زودتر رسیدم
+مشکلی نیست اقای کیم
اقای کیم؟نامجون هیچوقت خوشش نمیومد که جیمین اینطوری صداش کنه اما موقعیتی ام جور نشده بود تا حداقل بهش بگه که میتونه نامجون صداش کنه 
و الان بهترین موقعیت برای نامجون بود...
_اینجا دانشگاه نیست ، صدام کن نامجون
-
JM↓
یک ماه بعد...
طی اون یک ماه هر هفته غیر دانشگاهش نامجون رو میدید نمیشد گفت پیشرفتی نکرده بلکه جیمین توی درساش پیشرفت کرده بود نمرهای قابل قبولی میگرفت 
از بودن نامجون توی زندگیش خوشحال بود،چون حداقل یکی بود که بهش توجه کنه
تو این یکماه ارتباط کمتری رو با یونگهون برقرار کرده بود چون دیگه بهیچ وجه دلش نمیخاست ببینتش 
اگه شرایطش جور بود با خانواده درمورد این موضوع صحبت میکرد اما مثل اینکه یونگهون رو به اون ترجیح میدادن
خنده تلخی برای وضعیتی که داخلش گیر کرده بود کرد
شاید بهتر بود ازین فکرا بیاد بیرون ، اون حالا یه رفیق داشت
کسی که هم استادش بود هم رفیقش...
تازه متوجه شده بود که چند دقیقه ای رو جلوی در وایستاده بود تا هر لحظه صدای زنگ در بیاد و در رو باز کنه
اخه امروز باز هم قرار بود کیم مورد علاقش بیاد خونشون..
نفسی تازه کرد تاحالا انقد دیر نکرده بود چون همیشه یک زمان رو برای اومدن پیشش استفاده میکرد اما حالا؟حداقل یکساعت دیر کرده بود طول خونه رو طی میکرد و با گوشیش به دستش ضربه میزد
چرا استرس داشت؟هیچوقت سردرنمیاورد چرا انقد باید به یه استاد اهمیت بده ،چنگی به موهاش زد دست از کلنجار برداشت گوشیشو برای تماس گرفتن روشن کرد اما همون لحظه صدای دادی رو شنید 
چشماش درشت شد ،درست شنیده بود اون صدای یونگهون بود
با عجله از در خونه بیرون رفت وقتی یونگهون رو دید که یقه نامجون رو گرفته رعشه به تنش نشست داشت چه غلطی میکرد با اخم به سمتش رفت اون رو به عقب هول داد
+داری چه غلطی میکنی یونگهون؟
یونگ:من دارم چه غلطی میکنم هان؟تو داری چه غلطی میکنی که این داره میاد خونتون؟ریلی؟ ما هنوز با همیم که تو یه عوضی رو راه میدی خونت
_حرف دهنتو بفهم ! اگه کاری باهات ندارم بخاطر اینه که از من خیلی کوچیک تری 
جیمین سردرنمیاورد از قضیه اون الان درموردش فکر بد کرده بود؟خنده عصبی کرد اصلا براش مهم نبود نامجون چیکار با دوست پسر عوضیش میکرد چون در هرصورت کسی که بد کتک میخورد یونگهون بود
یونگ:تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی !الکی صداتو برای من نبر بالا
انتظار مشت محکم نامجون رو به صورت یونگهون داشت پس عکس العمل خاصی نشون نداد،چرا داشت لذت میبرد؟
به آرومی قدمهاش رو به سمت نامجون برداشت و مکث کرد
+اقای کیم بهتره بریم ما قرار نیست برای کسی توضیح بدیم داریم چیکار میکنیم هوم؟
یونگ:جالبه واقعا جالبه من دوست پسرتم نه اون چطور میتونی منو نادیده بگیری؟هان؟
به یاد داشت زمانایی که یونگهون رو از بار جمع میکرد با حالت افتضاحش میاورد خونه حالا بخاطر چیزی که نمیدونست ابروش رو جلوی استادش برده بود هزارتا کلمه زشت بهش گفته بود چطور انتظار داشت طرف اون رو بگیره؟با چشمای خنثی نگاهی به یونگهون کرد 
+وقتی از هیچی خبر نداری چطوری به خودت اجازه میدی همچین تهمتایی بهم بزنی؟داری میگی چرا طرف تو نیستم؟چون که ازم نپرسیدی چرا اینجاست ،چون توی درسا بهم کمک میکنه 
فک کردی همه مث توان که وقتی پارتنر دارن زیر یکی دیگه باشن؟ببین یونگهون سعی کن دروبر من نباشی چون...چون کاری رو میکنم که دوست ندارم میدونی خیلی وقت بود که میخاستم اینو بت بگم ،گوش کن هرچیزی که بینمونه تمومه!
جیمین منظورش رو واضح رسونده بود ، عملا یونگهون از خانواده پارک ترس خاصی داشت پس اگه جیمین درموردش به اون ها میگفت قطعا پارک بزرگ اون رو از شرکتش مینداخت بیرون و این دقیقا چیزی بود که اون مرد نمیخاست!
نگاه دیگه ای به قیافه شوکه یونگهون انداخت، احساس خلاصی میکرد انگار که از یه زندون ازاد شده بود به ارومی روی جاش چرخید نامجون رو به داخل برد 
اهمیتی به مردی که چند دقیقه پیش دوست پسرش بود نداد درو محکم روش بست
+معذرت میخام،واقعا معذرت میخام میدونم که رفتار بدی باهات داشت ،بیین استاد یعنی یعنی نامجون واقعا نمیدونم‌ چطور ازت عذرخواهی کنم حرفای بدی بهت زد ولی ...
حرفش با حرف نامجون نصفه موند
_مشکلی نیست خوبیش اینه کات کردید
متوجه حرفش نشده بود چون اون اصلا صبر نکرده بود داشت میرفت داخل یعنی چی که خوبیش اینه کات کردید؟کلافه داخل رفت اون مرد همیشه عجیب بود 
_تو هنوزم عصبی!پس امروز بیخیال درس میشیم
جیمین سرش رو به آرومی تکون داد موافق بود باهاش چون هروقت که حوصله نداشت هیچ‌چیز از درس نمیفهمید 
بطری ویسکی و لیوان مخصوصش رو جلوی کیم گذاشت و بعد به آرومی نشست 
خودش عادت به چیزای الکلی نداشت کم پیش میومد بخوره اونم تو شرایطای خاص ،اما بخاطر دوستاش همیشه چندتا ازش رو توی خونش داشت
کمی از ابمیوه توی دستش نوشید چشماش روی دست نامجون حرکت میکرد ،زخم شده بودن 
لیوان رو پایین گذاشت دوباره نگاش کرد 
+دستات،ام میخای برات چسب بزنم؟
کیم انگار تازه متوجه دستاش شده بود با حرفش نگاهی به دستاش انداخت
_نه چیز مهمی نیست ...

𝘽𝙡𝙖𝙘𝙠 𝙙𝙖𝙝𝙡𝙞𝙖Where stories live. Discover now