part 13

96 22 5
                                    


RM↓
قدم های مضطربش رو روی زمین میکشوند کمی بخاطر اتفاقی که برای تهیونگ افتاده بود عصبی بنظر میرسید
اما در کنارش خوشحال برای دیدن جیمین بود،میدونست باز هم نمیتونه به دلخواه خودش از بودنش لذت ببره اما همین براش کافی بود
دوباره به محافظش خیره موند
_دیر کرده ، بهت گفتم خودت برو بیارش!
کدوم احمقی رو فرستادی؟
لبه میزش تکیه داد و دستاش رو داخل جیب شلوارش برد
فکرای احمقانه زیادی توی سرش بود مثل اینکه صورتش رو نشون بده...
محافظ:اقای پارک اومدن رئیس
سرش رو بالا اورد و نیشخند زد
_بیارش داخل
بعد از آوردنش یدونه قهوه برای من بیار یه ابمیوه شیرین برای جیمین
پسرم چیزای تلخ دوست نداره
پشت میزش نشست و منتظر ورود جیمین شد
نفسی بیرون داد تا مضطرب بودنش از رفتاراش پیدا نباشه
+خودم میتونم برم داخل،ای بابا نیازه حتما تا اینجا همراهم بیاید؟
به وارد شدن پسر چشم دوخت مثل اینکه محافظا کلافش کرده بودن با تکون دادن انگشتاش به محافظاش فهموند که باید اونجارو ترک کنن
+خودم میتونستم تا اینجا بیام لازم نبود اینهمه آدم دنبال من راه بندازی
تکیش رو به صندلیش داد نگاهش هنوز روی پسر میچرخید
تو اون لباسا زیادی زیبا شده بودن به آرومی از جاش بلند شد و حرف زد
این بار میخاست با صدای خودش حرف بزنه ، تشابه صدا عادی بود..
البته بخاطر جاسازی که باعث تغییر صدا میشد اونم داخل دهنش کمتر صداش به صدای اصلیش شبیه بود
_متاسفم بابت اذیت کردنت
با تعجب جیمین نیشخندی روی لبهاش نشست
+تو...تو میتونی حرف بزنی؟بهم دروغ گفتی!
وقتی جیمین از جاش بلند شد دستای نامجون هم مشت شدن پسر میخاست اینجارو ترک کنه اما هیچوقت این اتفاق نمیوفتاد
مچ دست جیمین رو بین دستاش گرفت و کشید
اینکار باعث شد تا جیمین تعادلش رو از دست بده و داخل بغل کیم نامجون بیوفته
نامجون برای تعادل دادن به هردوشون دستش رو روی کمر باریک جیمین محکم کرد
_من با هرکسی صحبت نمیکنم،پس عصبی نشو
نفسی به آرومی بیرون داد این براش یه بغل خوب محسوب میشد اما طولانی تر شدنش باعث دردسر میشد به آرومی جیمین رو ول کرد اما با دیدن چشمای اشکی پسر نفس کشیدن از یادش رفت
_هی هی پسر چیشده؟
+لعنتی عطرت...دقیقا چیزیه که
عشق من میزد ...
حتی بهش فکر نکرده بود که عطرش رو عوض کنه لعنتی به خودش فرستاد و دوباره نگاش کرد
_پس چرا گریه میکنی؟دیگه نیست؟
سرش رو به معنی نه تکون داد دستش رو به آرومی روی سر جیمین کشید بعد از چند دقیقه وارد جیبش کرد 
نمیدونست چه عکس العملی باید نشون بده هرچی که بود فقط نمیخاست اشکای معصوم اون پسر رو ببینه به مبل اشاره کرد تا روی اون بشینه خودش هم به سمت مبل رو به روییش رفت به آرومی روش نشست
_میخاستی منو ببینی
+دلم میخاست بدونم تو کی هستی و چطور منو میشناسی
اگه میتونست صورتش رو نشون بده بدون معطلی میگفت که برای دلتنگی خودش میخاد ببینتش
اما چنین چیزی فعلا امکان پذیر نبود
دستی به موهای مشکیش کشید
_میخاستم بهت پیشنهاد کار بدم،شرایطش متفاوته
+چه شرایطی داره؟...
مکثی کرد و ادامه داد
_هیچ چیز از محل کارت به بیرون نباید بره ، درموردش با هیچکس نباید صحبت کنی
تماما وقتت رو صرف اینجا میکنی و باید نزدیک من باشی
اگه قبوله که اونجارو امضا کن اگه نه باهام خدافظی کرد
دودل بودن جیمین از چشمهاش معلوم بود نامجون هیچوقت قرار نبود بزاره جیمین کار هایی رو انجام بده که خودش انجام میده فقط قرار بود پیش خودش نگهش داره
زیر سایه بلک دالیا !
+اگه دربارم میدونی،پس درباره یونگهونم باید بدونی اون سیریشه ...
با شنیدن اسم اون حرومزاده چشماش به حالت وحشی دراومدن ، هیچکس غیر اون نمیتونست تنفر کیم نامجون رو از آن خود کنه
قسم میخورد،قسم میخورد به تک تک تار های موی جیمین که چشمهاش رو جلوی جیمین به خورد سگش میده.
_اونش با من
فکر نمیکرد جیمین به این زودی قبول کنه اما جیمین همین حالاهم برگه رو جلوی چشمای گرسنه کیم نامجون امضا کرده بود
دیگه میتونست هروقت که میخاد ببینتش ..
صدای زنگ گوشی جیمین اون رو از فکر و خیال شیرینش دراورد حدسش سخت نبود که اون کیه ، به سمت میزش رفت و از کشوی سمت راست جعبه گوشی رو دراورد جلوی جیمین گرفت
_از این استفاده کن، یه سیمکارت جدیدم داخلشه..
نگاهش روی گردنبندی که داخل گردن جیمین بود حرکت میکرد
گردنبندی که خودش گردنش انداخته بود ، هنوز هم سرجاش بود
چی میتونست بیشتر از این خوشحالش کنه
به آرومی با خودش حرف میزد و کلنجار میرفت
_باور کن به همین زودیا خودمو نشونت میدم..
انقدر آروم این جمله رو گفت که حتی به گوش خودش هم نرسید
برای اون روز ترس داشت،اگه جیمین بخاطر دروغش باز هم پسش میزد دیگه قلب بیمار نامجون خوب نمیشد
+تو شبیه کسی هستی که عاشقشم
تو..تو خیلی شبیشی‌‌..
دستای جیمین سمت ماسکش میومدن اما...
_
V↓
_چرا خواستی منو ببینی؟
اگه میخای دستگیرم کنی آمادم
دستاش رو جلوی جین گرفت تا برای دستبند زدن کارش رو راحت تر کنه
اما به جاش دستاش توسط دستای سرد جین به آغوش کشیده شد
+نگفتم بیای که بحث کنیم...
سرش رو به ارومی بالا اورد به چشمای جین چشم دوخت
بحث نکنن؟اون ها همه مکالمشون خلاصه میشد توی بحث
سرش رو پایین تر اورد به اصلحه ای که توی دستای جین هیونگش بود چشم دوخت
_پس میخای بکشی منو
اصلحه و برگه ای توسط جین روی میز پرت شد
سردر نمیاورد چه اتفاقی داره میوفته دستاش رو از دستای جین فاصله داد
سمت برگه برد به آرومی بازش کرد و شروع به خوندن اون کلمات کرد هر کلمه ای که به پایین میرسید ضربان قلبش بالا میرفت
سرش رو بالا اورد به چشمای جین چشم دوخت
_چیکار کردی لعنتی؟
+کاری که باید زودتر از اینا انجام میشد
من استعفا دادم تا تورو داشته باشم،من نمیخام دشمنت باشم
میخام...میخام عشقت باشم
نمیدونست باید چی بگه دستاش رو روی میز گذاشت مگرنه حتما میوفتاد
دستای جین دور کمرش حلقه شدن سرش رو به سرعت سمت صورت جین برگردوند داشت خواب میدید؟
+هنوزم میخای باهام باشی؟
این چه سوال مسخره ای بود،اون تمام لحظات زندگیش رو میخاست صرف بودن با جین بکنه
سر جین هیونگش داشت جلوتر میومد انگشت اشارش رو روی لبهای جین گذاشت و لب زد
_باور کن ایندفعه اخرین باریه که قلب من زنده میمونه
اگه میخای از روی ترحم اینکارو کنی انجامش نده
دیگه نمیتونم اون موقع بدون تو بمونم !
+احمق نباش کیم...من اگه میدونستم ترحم چیه همون اول ازش استفاده میکردم
دستش رو پشت سر جین گذاشت و سرش رو جلو آورد هنوز هم باورش نمیشد
به آرومی لبهاش رو روی لبهایی که هرروز آرزوی بوسیدنشون رو داشت گذاشت
حس میکرد جرقه ای توی قلبش به وجود اومده اشکاش به آرومی پایین ریختن
دست دیگش کمر ظریف جین رو نوازش میکرد ،بوسه تب داری روی لبهای سرخ جین هیونگش گذاشت
_داری اذیتم میکنی،این یه دروغه
دستای جین روی صورتش نشستن ، چشماش روی لبهایی که بوسیده بود حرکت میکرد
+چیکار کردم باهات که اینطوری شدی؟لعنت بهم..
_تو کاری نکردی،من زیادی عاشقتم شکلات تلخ من:)
لبهای جین برای اولین بار داشت براش لبخند میزد دیگه چی میخاست از این دنیا ...
+جدی کیم تهیونگ؟منم دوست دارم ، شاید اندازه تو نباشه
ولی وقتی دیگه نگام نمیکنی وقتی با یکی دیگه بودی تا اذیتم کنی،قلبم درد گرفت
سرش رو به آرومی پایین آورد بوسه ای روی قلب جینش زد
_متاسفم..

𝘽𝙡𝙖𝙘𝙠 𝙙𝙖𝙝𝙡𝙞𝙖Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang