part 15

81 21 7
                                    


RM↓
به آرومی چشماش رو باز کرد احساس درد کمی داشت به جز شوگا کسی دیگه ای به چشمش نمیومد
هم اون هم شوگا میدونستن نامجون دنبال کیه..
چشماش رو روی هم فشار داد ، اگه دیشب میمرد بهتر از این بود که باز هم دوری رو تجربه کنه
_بازم رفت؟
شوگا:آره ولی خیلی نگرانت بود گفت که بهش خبر بدم وقتی بهوش اومدی
یکم خودش رو کشوند بالا حس بدی داشت ، حسی که اسمش رو میتونست بزاره دلهره
دوباره نگاهی به شوگا انداخت حتما دیشب که فرار کرده بود دردسر برای شوگا ایجاد شده بود دستش رو روی دستای شوگا قرار داد اروم گرفتش
_دیشب چیشد؟اذیتت کردن؟یا فرار کردی؟
شوگا:دیشب.‌‌.‌.
فلش بک↓
SG↓
سرو صدای زیادی از بیرون میومد بعد از رفتن نامجون متوجه شده بود که نقشه از چه قرار قدم های بلندش رو به سمت بیرون برداشت ماشینای پلیس یکی به یکی توی محوطه عمارت دالیا پارک میکردن سربازا دور تا دور محوطه رو گرفته بودن
هیچ استرسی نداشت بارها این اتفاق افتاده بود اونا فقط نامجون رو میخاستن
نگاه دیگه ای به سربازا انداخت احساس پوچی میکرد
_تو بیا اینجا
سرش رو سمت مردی که درجه های خاصی روی شونش بود برگردوند اینبار قدم های آرومی رو سمت مرد برداشت
موهای فر مشکی و تتوهایی که با یه پلیس کاملا در تضاد بودن
+چیکارم داری؟
_برو بگو رئیست بیاد
دستاش رو به ارومی پشتش قفل کرد انکار کردن اینکه اون مرد براش جذابیتی نداشت کاملا سخت بود
بلکه یونگی تمام صحبت هایی که میشد فقط به لبهای مرد نگاه میکرد
+دنبالم بیا،فقط خودت
نگاه دیگه ای به پشت سرش انداخت کسی غیر خودشون توی عمارت نبود پوزخندی به کاری که میخاست انجام بده زد
پشتش رو به دیوار چسبوند
_خب کجاست؟به نفعته الکی وقتمو نگرفته باشی
کمی به جلو خم شد بعد از گرفتن مچ مرد اون رو سمت خودش کشید بااینکه سنگین بود اما شوگا قرار نبود دست از تلاشش برداره
انگشتش رو روی دکمهای بلوز مرد کشید
+اسمت چیه فاکینگ بوی؟تاحالا پلیس به این جذابی ندیده بودم حالا امکانش نیست غیر گرفتن اون عوضی چند دقیقه وقتت رو بگیرم؟
پوزخند جذابی روی صورت مرد بیشتر مسممش میکرد تا اون لبای فاکینگش رو بین دندوناش بگیره و فشارش بده
یقه لباس مرد رو توی مشتاش گرفت به آرومی پایین آوردش تا صورتش نزدیکش باشه زبونش رو روی پیرسینگ کنار لب مرد کشید جرعت نداشت توی اون چشمای خمار نگاه کنه همین الانشم قلب بی قرار شوگا به اندازه بفاک دادن یکی درحال کوبیدن بود
_دوست دارم امتحان کنم خلافکار کوچولو کامان
به پایین نگاهی انداخت زانوهای مرد روی عضوش حرکت میکرد لبهاش رو روی هم فشرد تا صدایی ازش درنیاد پیرسینگ لب مرد رو بین دندوناش گرفت و به آرومی کشیدش لبهاش رو بی طاقت روی لبهای کسی که قصد دستگیریش رو داشت گذاشت اون حسی که توی قلبش بود ناشناخته بود
هنوز یقه مرد رو ول نکرده بود هردو مشغول مک زدن و بوسیدن هم بودن
شاید اول که اون رو دیده بود فک میکرد درخواستش رو رد میکنه اما حالا فکر دیگه ای میکرد دستای مرد زیر بلوزش حرکت میکردن این باعث میشد ضربان قلب شوگا به صد برسه
لبهاشون رو به آرومی از هم جدا کردن هردو به‌چیزی جز لبهاشون نگاه نمیکردن
با صدا زده شدن اون مرد نیشخندی روی صورتش نشست
+پس تو جئون جونگ‌کوکی...
_بعدا میبینمت کوچولو
به سمت بیرون میرفت اون جذاب ترین شخصی بود که توی عمرش دیده بود
پایان فلش بک↓
RM↓
_که من عوضیم؟
به قیافه پوکر شوگا چشم دوخت خنده آرومی کرد اروم روی تخت نشست
شوگا:اینهمه زر زدم با جزئیات برات گفتم که تو تهش همون کلمه رو‌بشنوی؟
هنوز داشت میخندید اما قلبش جای دیگه ای بود پیش پسر کوچولویی که نمیدونست چطور قرار با زنده شدنش کنار بیاد
اینبار بدون شوخی حرف هاش رو به شوگا زد
_عشق چیز جالبیه نداشتنش خوبه داشتنشم خوبه
ولی میخام بدونی که اگه واقعا دوسش داری یا فکر میکنی احساساتت خیلی قویه دنبالش برو
نگران این نباش که تو چی هستی یا اون چی هست خب؟
هروقتم که دوست داشتی میتونی از پیش من بری رفیق !
لبخند روی لبهای هیونگش چیزی بود که همیشه میخواستش وقتی در باز شد هردو به سمت در برگشتن
وی:حالت خوبه هیونگ؟تو تهش منو سکته میدی میدونی چقدر نگرانت شدم؟
یه نگاه به شوگا انداخت بهش گفته بود بکسی خبر نده درباره این موضوع
مخصوصا تهیونگ
چون خوب میدونست چقدر بیخودی نگران میشه
_چیزی نیست پسر،خوش میگذره با دوست پسرت؟
شوگا:بساط به راست بخاطر همین دستت رو کمرته؟
قیافه پوکر تهیونگ خنده دار شده بود هردو خندیدن اذیت کردنش چیزی بود که شوگا زیادی دوست داشت
اروم از جاش بلند شد به بیرون رفت احساس میکرد زیادی توی اتاقش مونده از پله ها به آرومی پایین رفت درد دستش کمتر شده بود البته به لطف مسکنایی که بهش تزریق کرده بودن
احساس سوزش توی گلوش میکرد قدم هاش رو سمت اشپزخونه برداشت اما با دیدن جیمین که پشت به خودش مشغول درست کردن چیزی بود مکثی کرد
قدم های آرومش رو برداشت تا نزدیک تر وایسه..
به آرومی دست سالمش رو روی پهلو

ی جیمین گذاشت و به خودش تکیش داد
+فاک ترسیدم ..بهتری؟
سرش رو به آرومی تکون داد سرش رو پایین اورد داخل گودی گردن جیمین برد و نفسی کشید عطر تنش از یادش رفته بود بوسه ای کوچیک روی گردنش گذاشت دوباره صاف وایستاد
_اولین باره پسم نزدی
+چیزی درست نشده کیم نامجون تو بدترین کار توی عمرمو کردی منم قرار نیست ببخشمت...حالاهم بزار کارمو بکنم
بهمم دست نزن!
لبش کش اومد در همین حد بلد بود به کارای اون بخنده چشماش پایین تر اومدن اسپنکی به بوتی جیمین زد روی صندلی نشست صدای اعتراض و قیافه متعجبش دیدنی بود
ابروش رو بالا برد
_تو اومدی از من مراقبت کنی این ینی حست تنفر نیست
اگه شب پیشم میخوابیدی بهتر میشدم
نیشخندی روی لبهاش نشست
میدید که اون حرفی نمیزنه
این ها مهم نبودن همین که کنارش بود احساس بهتری داشت...
+با یونگهون چیکار کردی نامجون؟
یونگهون؟نیشخندی روی لبهای خشک نامجون نشست
اون روز که سراغ یونگهون رفته بود چیزی جز کشتن یونگهون نمیخاست
_نگرانشی؟اول ناخناشو کندم بعد دادم سگ عزیزمون انگشتاشو بخوره نمیخاستم ناخنش گلوی سگمو اذیت کنه
دستای جیمین روی دهنش بود تعجب و ترس رو توی چشماش میدید
اخماش توی هم رفت از جاش بلند شد
به سمت جیمین قدم برداشت
_تو نگرانشی؟اره جیمین؟
اشک جیمین روی صورتش میریخت و این عصبی ترش میکرد
+ن...نه اما دلم نمیخاست تو دست به قتل اون بزنی
_حقش همین بود
...:قربان یکی اومده به اسم جئون جونگ کوک‌..
چشماش رو به هم فشار داد اون دیگه کدوم خری بود..
با اخم توی روی صورتش به سمت بیرون قدم برداشت

𝘽𝙡𝙖𝙘𝙠 𝙙𝙖𝙝𝙡𝙞𝙖Where stories live. Discover now